حسن غزنوی
قصیده ها
شمارهٔ ۶۴ - در مدح آتسز خوارزم شاه گوید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیدم به خواب دوش براقی ز نور جان میدانش نی ولیکن جولانش بیکران بالای او وجود و هم او طایر از وجود پهنای او مکان و هم او فارغ از مکان مریخ زور و تیر کتابت زحل رکاب خورشید روی و زهره نشاط و قمر عیان از حلقه هلالش زمینی سبک ولیک از کوکب مجره برو ساختی گران افتاده همچو سنگی بر راه او زمین برخاسته چو گردی از نعل او زمان وانگه یکی فرشته بدیدم بر آن براق کایزد برای رحمتش آورد در جهان بازی عقاب قدرت و طاوس پر و بال مرغی همای سایه و سیمرغ آشیان بالش هزار حمله خورشید نوربخش بر صد هزار و مر همه چون ابر درفشان گفتم که آن براق که و آن فرشته کیست دولت چه گفت گفت که آگه شو و بدان والله که آن براق فلک وان فرشته نیست خوارزم شاه اتسز شاه جهان ستان دادی فلک عنان ارادت بدست او یعنی که مرکبم به مراد خودت بران خواهی ببند کار جهان خواه برگشای خواهی بدار گنج زمین خواه برفشان گر کوششت بیفتد پر داده ام به تیر ور بخششت بباید زر داده ام بکان خصمت کجاست در کف پای منش فکن یار تو کیست بر سر و چشم منش نشان بگشای حصن رای و فرو بند کار جم بربای تاج قیصر و بشکن سریر خان تیر است کاتب تو و برجیس کدخدای ماه است قاصد تو و خورشید پاسبان یک جرعه می ز جام تو ناهید رود زن یک قطره خون ز تیغ تو مریخ پهلوان حزم گران رکاب تو گشتست آفتاب عزم سبک عنان تو گشتست آسمان کین صد هزار تیغ کشد از یکی سپر وان صد هزار تیر زند از یکی کمان چون ذره اند لشکر منصور بی عدد لیکن به تیغ تیز چو خورشید کامران چندانکه مه ستاند از آفتاب نور چندانکه زهره سازد با مشتری قرآن بر مشتری و زهره بناز از سعود دل بر آفتاب و ماه بتاب از ضیاء جان هم کار من به خدمت تو گشت منتظم هم نام تو به مدحت من ماند جاودان حسن غزنوی