محمد بن منور
فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۸۵
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزی شیخ براهی می گذشت، کناسان مبرز پاک می کردند و آن نجاست بخیک بیرون می آوردند، صوفیان چون آنجا رسیدند خویشتن فراهم گرفتند و می گریختند. شیخ ایشان را بخواند و گفت این نجاست بزفان حال با ما سخنی می گوید. بیک شب کی با شما صحبت داشتیم برنگ شما شدیم، از ما بچه سبب می گریزید؟ ما را از شما باید گریخت! چون شیخ این سخن تقریر کرد فریاد از جمع برآمد و بگریستند وحالتها رفت. محمد بن منور