محمد بن منور
فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۹
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شیخ را قدس اللّه روحه یک روز قبضی بود، از میهنه قصد سرخس کرد چنانک سنت او بود. چون بدست کرد رسید لقمان را دید. لقمان گفت ای بوسعید کجا می روی؟ گفت دلم تنگ است به سرخس می روم. گفت چون به سرخس رسی خدای سرخس را از ما سلام گویی! محمد بن منور