محمد بن منور
فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۸
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شیخ روزی در میهنه مجلس می گفت، حمزۀ از جاهی کاردگر کی مرید شیخ بودو شیخ را در حقّ او نظری تمامتر، هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی حمزه بگاه از ازجاه برفتی و تا آن وقتی که شیخ از خانه بیرون آمدی او بمیهنه رسیدی و بر جای خود نشستی. این روز حمزه دیرتر می رسید و شیخ را تقاضاء او می بود که درویشی عظیم شکسته و گرم رو بود. در میانۀ مجلس حمزه در رسید، شیخ روی سوی او کرد و گفت در آی ای حمزه! درآی ای حمزه! بیت: از چهره همه خانه منقش کردی وز باده رخان ما چو آتش کردی شادی و نشاط ما یکی شش کردی عیشت خوش باد کی عیش ما خوش کردی فریاد از مجلس برآمد و حالتها رفت. محمد بن منور