محمد بن منور
فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۵
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شیخ روزی مجلس می گفت، در میان مجلس گفت کی روزگاری بیاید کی هیچ کس در جایگاهی سالی بنتواند نشست مستقیم و در صومعۀ پنج روز آرام نتواند گرفت و درمسجدی یک روز قرار نیابد و هم شیخ گفت کی جوانی به نزدیک پیری درشد و گفت ای پیر ما را سخنی گوی. پیر ساعتی سر فرو برد، پس گفت ای جوان انتظار جواب می کنی؟ گفت آری. پیر گفت هرچ دون حقّ است جل جلاله کرای سخن نکند و هرچ سخن حقّ است عزوجل به عبارت درنیاید اِنّ اللّه تعالی اجلٌّ من اَن یوصَف بوصفٍ اویذکر بذکرً. محمد بن منور