محمد بن منور
فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۱
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هم خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمةاللّه علیه کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز روز چهارشنبه بگرمابه رفتی و شیخ بومحمد جوینی رحمه اللّه بخانقاه آمدی و از آنجا بگرمابه شدی. یک روز شیخ بومحمد جوینی به حمام فروشده بودند، شیخ گفت ای خواجه این آسایش و راحت گرمابه از چیست؟ او گفت مردم در هفتۀ شوخگن شده باشند و موی بالیده و سنتها بجای نیاورده موی بردارند و خویشتن بشورند، سبکتر گردند و بیاسایند. شیخ گفت بهتر ازین باید. شیخ بومحمدگفت شیخ را چه می نماید؟ شیخ گفت ما را چنین می نماید کی دو مخالف جمع شدند چندین راحت باز می دهد، شیخ بومحمد رحمةاللّه علیه بگریست و گفت ای شیخ آنچ ترا می درآید هیچ کس را آن نیست. محمد بن منور