محمد بن منور
فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۸۴
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آورده اند کی شیخ بوسعید یک روز مجلس می گفت. مدعئی آمده بود و در پس ستون نشسته و نظاره می کرد. شیخ را دید بر تخت نشسته و چهار بالش نهاده و کرامات ظاهر می گفت و او پنهان مشاهدۀ حالت شیخ می کرد و به باطن انکار می نمود شیخ روی بوی کرد و گفت ای مرد که در پس ستون نشستۀ، انکار از دل بیرون کن و پیش آی. مرد از پس ستون بیرون آمد و در فریاد آمد و گفت این چه خداوندیست! شیخ گفت نه غلط کردۀ این چه بی اختیاریست! فریاد از جمع برآمد و آن مرد توبه کرد و مرید شد. محمد بن منور