هلالی جغتایی
مثنوی شاه و درویش
بخش ۳۰ - حیله کردن رقیب و خبردار نمودن شاه گدا را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روز دیگر که وقت میدان شد باز شه را هوای جولان شد آمد و کرد هم عنانی او شد مشرف به هم زبانی او گفت شاها رسید فصل بهار معتدل شد برای لیل و نهار همه روی زمین گلستان شد موسم باغ و وقت بستان شد سبزه از برف شد عیان امروز عالم پیر شد جوان امروز ابر نیسان به کوهسار آمد باز آبی به روی کار آمد هیچ دانی که سیل چون شده است؟ از سر کوه سرنگون شده است سبزه بر هر طرف فگنده بساط بر زمین پا نمی رسد ز نشاط از گهرهای شبنم و ژاله شد مرصع پیالهٔ لاله ژاله و لاله از سیاهی داغ آشیان کرده زاغ و بیضهٔ زاغ آهوی مست لاله ها خورده همچو مستان پیاله ها خورده وقت آن شد که ما شکار کنیم عزم صحرا و لاله زار کنیم جام گل رنگ لاله را بینیم چشم مست غزاله را بینیم لاله را ساغر شراب کنیم آهوی مست را کباب کنیم شد مقرر که چون شود نوروز شاه فرخ به طالعی فیروز عزم گلگشت نوبهار کند گه خورد باده گه شکار کند باز چون شاه عزم میدان کرد عالمی را هلاک از جولان کرد مهر چندان که بر سپهر نمود به هوادار خویش مهر نمود چون برفت آفتاب عالمگرد شاه هم میل بازگشتن کرد گفت با این گدا چه کار کنم؟ که خبردارش از شکار کنم همرهش هر که بود غافل ساخت جانب او تگاوری انداخت چون گدا دید جانب تیرش گشت آگه ز حسن تدبیرش گفت دانستم این شکاری کیست معنی این خدنگ کاری چیست باشد این تیر از برای شکار باز شد شاه را هوای شکار سوز عشقی که داشت افزون شد سر به صحرا نهاد و مجنون شد از پی آن غزال شیر شکار رفت و با آهوان گرفت قرار هلالی جغتایی