هلالی جغتایی
مثنوی شاه و درویش
بخش ۲۹ - واقف شدن مردم از عشقبازی و دلداری درویش و بهانه ساختن رقیب شکار را به جهتجدایی آنها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چند روزی که شاه بنده نواز سوی درویش جلوه کرد به ناز مردمان پی به حال او بردند ره به فکر و خیال او بردند عیب جویان به عیب رو کردند وز سر طعنه گفتگو کردند که چرا شاه با گدا یارست؟ پادشه را خود از گدا عارست مسند شاه و بوریای گدا؟ الله! الله! کجاست تا به کجا؟ از گدا عشق شاه لایق نیست بلکه او مدعی ست، عاشق نیست پاک بازان دعای شه گفتند در معنی در این سخن سفتند که بدین سان شه پسندیده کس ندیدست بلکه نشنیده شاه گر با گدا چنین بازد همه کس را گدای خود سازد زین سخن ها رقیب واقف شد طبع ناساز او مخالف شد از غضب خون او به جوش آمد چون خم باده در خروش آمد گفت اگر خون این گدا ریزم بهر خود فتنه ای برانگیزم شاه ازین قصه گر خبر یابد رخ ز من تا به حشر می تابد گر بگویم به او، گران آید ور نگویم دلمبه جان آید پس همان به که حیله ای بکنم شاه را از گدا جدا فگنم هلالی جغتایی