کمال الدین اصفهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۷۰ - وقال ایضاً فی الموعظة
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ایا بگام هوس راه عمر پیموده هنوز سیر نگشتی ز کار بیهوده روا بود که توعمری بسربری که درآن نه تو زخودنه کسی ازتوگرددآسوده؟ میاز دست بخوان جهان که عقل براو ندیدجزدل بریان واشک پالوده کسی توقع بخشایش ازتوچون دارد بعمرخوش توبرخویشتن نبخشوده؟ گره برابرو و کیسه نهاده یی وآنگاه زبان ودست بدشنام و جور بگشوده روان آدم می نازد از چو تو خلفی که حورعین بفروشی بشاة موقوده زعرش تابثری ازپی تودربیگار توجزکفایت خودرادرآن بنستوده دل شکسته پسندندناقدان بصیر درست قلب نخواهندروی اندوده اگرخودآتشی ای میر،هم فرو میری وگرخودآهنی ای خواجه،هم شوی سوده مکونات نپیچند سر ز فرمانت اگرتودست بداری خلاف فرموده بچشم خویش بدیدی وباورت هم نیست عجایبی که چنان هیچ گوش نشنوده شد از بسیط جهان کاسته سه چاراقلیم ترا بیک جو در اعتبار نفزوده چه تخمهای برومندرابباغ جهان زمانه کشته وپس نارسیده بدروده چه شمعهای دل افروز رابباداجل جهان بکشته واندوه بررخش دوده کجاشدندسلاطین که چرخ باعظمت غبار درگهشان جزبدیده نبسوده؟ سرسنان یکی روی مه خراشیده سم سمند یکی پشت گاوفرسوده شب دراز ز آواز پاسبانانشان ستارگان را تا روز دیده نغنوده چنان بخواب عدم درشدندناگاهان که شد ز هستی ایشان وجود پالوده خراب وهالک،درپای مستی افتادند بکاسۀ سرشان بادخاک پیموده تن ملوک جهان بین درآرزوی کفن زخاک خوار تر افتاده توده برت وده بپای اسب خران همچونعل سوده سری کلاه گوشۀ نخوت برآسمان سوده به پشت پای ملامت زده وحوش وسباع رخی ز ناز بآیینه روی ننموده شکیل پای ستوران شده سرزلفی کز او گره بجز از دست شانه نگشوده کجاست آن تن و اندام سایه پرورده؟ کجاست آن رخ چون آفتاب نزدوده چه کردآن همه سیم بغارت آورده؟ که خورد آن همه زر بزور بربوده؟ زپشت اسب جداگشته شاه رخ برخاک پیاده مانده سرش پای پیل بشخوده رخی که سایۀ برگ گلش نیازرده لبی که هم زخودش بوسه آرزو بوده زبان تیغ بلب روی این بخاییده دهان سگ بزبان کام آن بیالوده نه هیچ فایده این را زعدت ولشکر نه هیچ حاصلی آنرازرقیه وعوده ببینی،ارتوکنی بازچشم عبرت بین که نسیه هاهمه نقدست وبوده نابوده زخاک سجده گه وآب چشم یاری خواه که جزبدین نشودپاک جان آلوده کمال الدین اصفهانی