کمال الدین اصفهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۷۷ - و قال ایضاً یمدحه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بزرگوارا! صدرا ! مرا چنان باید که خاک پای تو بر اوج چرخ بفزاید مرا خوشست که خاک درت که افسرماست ببوسۀ لب خورشید و مه بیالاید اگر نخواهد رای تو ، نیز نتواند که دست شام بگل آفتاب انداید خجسته نعل سمندت بصیقلی ماند که وصمت کلف از روی ماه بزاید خطاست ، نعل چه باشد، بابرویی ماند که جبهۀ فلک از زیب آن بیاراید عجب مدار که زرّین زبان شود چون شمع کسی که دست ترا گاه جود بستاید بصدهزار زبان آتش ارچه گوید من چو طبع تیز توام، دان که ژاژ می خاید که این بقطرۀ آبی بمیرد و هردم هزار چشمۀ حیوان از آن برون آید دهای تو بسر انگشت رای دوراندیش گره گره زسر وی گوزن بگشاید بهرکه بازخورد تفّ کینۀ تو چو شمع وجود خویشتن از دیدگان بپالاید بنوش داروی لطف تو بار یابد جان کسی که او را افعّی فقر بگزاید چو شاخ بید خلاف تو جمله تن تیغست که تا چو سرو سردشمنت بپیراید اگر اجازت یابد زحضرت عالی رهی یکی طرف از حال خویش بنماید حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست که شرح قاعدۀ آن زبان بفرساید شروع می نکنم اندر آن که تا لطفت نگویدم که فلانی دراز می لاید عجب بمانده ام از بخت خود که مولانا ز روی لطف تفقّد شبی نفرماید فلان کجا شد آخر؟ چه می خورد ؟ چونست؟ چرا بحضرت ما بیشتر نمی آید؟ سه سال در غم دل یار غار ما بودست کنون بدولت ما چندگه برآساید چو خاصگان اگرش تربیت نفرمایم زعامیانش باری تمیز می باید خود آن مگیر که بعد از سوابق خدمت زصد هزار توقّع یکیم برناید کسی بخدمت تو در سفر چنان نزدیک چنین زحضرت تو دور در حضر شاید پیاده یی که کند خدمت شه شطرنج چو هفت منزل در خدمتش بپیماید چو باز گردد دستور خاص شاه بود چنانکه پهلو باپهلویش همی ساید تو شاه عرصۀ فضلی من آن پیاده که او بجز بخدمت تو هیچ سوی نگراید از آن سپس که پیمود با تو هفت اقلیم روا بود که کنون هم پیاده می آید؟ زحسن عهد تو نومید نیستم کآخر چو حال بنده بداند برو ببخشاید قرین مدّت عمر تو باد تا به ابد هرآن نفس که زمانه زصبح برباید کمال الدین اصفهانی