کمال الدین اصفهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۹ - وله ایضآ عند عیادته ایّام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زهی دیدار تو فال سعادت ترا می زبید آیین سیادت همه اقبال تو توحید و سنّت همه افعال تو عدل و عبادت سرای شرع را از تو عمارت بنای فضل را از تو اشادت شب و روز تو مستغرق بخیرات گه و بیگاه تو علم و افادت تو اندر یافتی کار من ارنی چنان بودم چنان دور از سعادت که جانم غوطۀ تسلیم می خورد میان عالم غیب و شهادت روان و قالب من بی علاقت سکون و جنبش من بی ارادت حواس از شغل آنها گشته معزول معطّل مانده در کنج بلادت ز تخییلات گوناگون دماغم چو مرفوعات دیوان عمادت سکون مستولی از اطراف بر تن ولکن اضطراب دل زیادت حیات از صحبت جان در تبرّم قوی از یکدگر در استزادت نفس آمد شدی میکرد گه گاه بکوی زندگی با صد نکادت علل بر هم زده قانون صحّت همه باطل شده اوضاع عادت نه چشم از رنگ می دید استراحت نه مغز از بوی میکرد استفادت نه هیچ اندر دهانم می نهادند ز نومیدی بجز لفظ شهادت طبیب از کار من عاجز شد ارچه بکار آورد انواع جلادت ز یأسم کار تا آنجا رسیده که میکردند یاسین استعادت قوی رازهره از بیم آب می گشت بوقت کار زار طبع و مادت وجودم چشم بسته بر سر پای بر آهخته اجل تیغ ابادت زناگه در رسید آواز راحت که دادت خواجه تشریف عیادت از آن یک انتعاشم گشت معلوم که روز حشر چون باشد اعادت چنان دیدم که اندر عالم کون مرا آن لحظه بد وقت ولایت دم جان بخش او جانی نوم داد که بادش عمر و دولت بر زیادت کمال الدین اصفهانی