ابوالفرج رونی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۰ - در مدح بونصر پارسی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قبول یافت ز هر هفت اختر آتش و آب وجیه گشت بهر هفت کشور آتش و آب ازین چهار مصدر که آخشیجانند قویترند همین دو مصدر آتش و آب هوا که بیند خشگ و زمین که بیند تر چو باز گیرد از ایشان مقدر آتش و آب همان کند که شهاب و همان کند که ذنب بدیو دوزخ و خورشید خاور آتش و آب چرا نزاید تف و چرا نکاردنم اگر مونث هست و مذکر آتش و آب بزرگ شاخ و قوی بیخ در شود بطفیل بطبع طفلان با شیر مادر آتش و آب شگفت و معجب و مغرور کار دارانند بحول و قوت خویش این دو گوهر آتش و آب چو حول و قوت بونصر پارسی بینند بطوع گویند الله اکبر آتش و آب بزرگ مرتبه صدری که بی جوار درش ظفر نیابد بر هیچ معبر آتش و آب مجیر جانب آزاده منعمی که نگشت بجاه و نعمت با او برابر آتش و آب اگر نه توشه جود و سخاوتش یابد چگونه راجع گردد به گوهر آتش و آب وگرنه دامن اقبال و دولتش گیرد چگونه ضخم شود یا شناور آتش و آب بچرخ همت او بر کفایتش بنمود بشکل و هیات برج دو پیکر آتش و آب بعمر خویش مقطع نوشت نتواند چنین دو پیکر و هم زین دو پیکر آتش و آب بزرگوارا «خدایگانا» بخشنده جهان دارا مقدمی تو به اصل و مؤخر آتش آب توئی که حکم ترا رام گشت دیو و پری توئی که امر تراشد مسخر آتش و آب ز عزم و حزم تو نقشی دو بسته صرصر و کوه ز باس و رفق تو جز وی دو ابتر آتش و آب بجنب قدر تو پیوسته قدر نور کهن بچشم عقل نیاید معبر آتش و آب برند روز ملاقات اگر خلاف کنند ز آب و آتش تیغ تو کیفر آتش و آب تنور طوفان خوانم نیام تیغ ترا کزو برآرد چون اژدها سر آتش و آب از اضطراب و هزیمت دمی نیاساید نهیب یافته در کوه و کر در آتش و آب وز آزمایش کمتر نمونه دیدند ز حبس و بند تو کانون و فرغر آتش و آب به عرق پاک خلیلی به عرض سهم کلیم از آن رکاب تو سهم افکند بر آتش و آب پل سلامت و امن است پشت مرکب تو برو چه باک تر اگر شوی در آتش و آب همیشه تا که ز خصمی به فعل بد نازد به داوری نشود سوی داور آتش و آب بقات خواهم چندان که دارد آهن و سنگ نهفته در دل کاواک و در بر آتش و آب به جشنهای چنین و بعیدهای چنان کشیده طبع تو از جام و ساغر آتش و آب ابوالفرج رونی