ابوالفرج رونی
قصیده ها
شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب ربود حرص امارت قرار آتش و آب همی شکنجد باد و همی شکافد خاک به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل نیافت اصلی جز مستعار آتش و آب به کارزار منه پیش این دو سلطان پی که کارزار کند کارزار آتش و آب به زینهار مبر پیش این دو سلطان تن که موم و ملح شود زینهار آتش و آب «نهاد گوئی چون مهر در کنار نگین سپهر ملک زمین در کنار آب و آتش مگر گریز گه تنگشان شناسد باز بدان نگردد گردشکار آتش وآب مگر که شاهی جمشیدشان شناسد مور بدان کند حذر از رهگذار آتش و آب بلند گشت بره بانک نام و آتش سنگ بزرگ شد به هنر کارزار آتش و آب ز بأس و رفق خداوند ماست پنداری شعار آتش و آب و دثار آتش و آب تبارک آن ملک واحدی که صاحب را به بأس و رفق کند جفت و یار آتش وآب عماد دولت و دین طاهر علی که دلش یسار دارد بیش از یسار آتش و آب بهار فضل و بزرگی که تن نیاراید مگر به جامه خلقش بهار آتش و آب نگار طبع کریمی که چشم نگشاید مگر به خامه لطفش نگار آتش و آب عیار ذهنش و رایش نه معتبر دارند بلی نه معتبر آید عیار آتش و آب وقار عزمش و حزمش نه محتمل باشد نعم نه محتمل آید وقار آتش و آب همی منیع تر آید ز گرد موکب او حصار منزل او از حصار آتش و آب همی شنیع تر آید ز باد هیبت او دوار دشمن او از دوار آتش و آب فرو نشاند با من ارتکاب فتنه و شور ضعیف کرد به نهی اقتدار آتش و آب به زیر عقل کی آید شمار معرفتش به زیر عقل گر آمد شمار آتش و آب چه باک دارد با عزم و حزم او عاقل که چون زبانه بود در جوار آتش و آب چه عجب آرد در ظل امن او عاقل که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب ز کین و مهوش چون خلق ساعت اندر ملک همی فزاید خویش و تبار آتش و آب بدین دو دخل مدد یافت ورنه بگسستی قضا به چرخ گران پود و تار آتش و آب همیشه تا بجهان چون درآید و برود بلند و پست بود کوه و غار آتش و آب بسود و پایه غنی باد روزگار بقات چنانکه هست غنی روزگار آتش و آب حسود او بدل و دیده سال و مه مانده چو شمع و طشتش در انتظار آتش و آب ابوالفرج رونی