ایرانشاه
کوش نامه
بخش ۳۵۶ - بازگشت کوش به مرز و بوم خود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب آمد، درآمد به اسب سمند دو دیده به روشن ستاره فگند به شب چون پلنگان همی تاختی چو روز آمدی خواب را ساختی چو روزش گذر کرد بر بیست و پنج به شهر هواره برون شد ز رنج چهل بود و شش سال تا رفته بود جهان گفتی از بیم او خفته بود کس از مرزبانان آن مرز و بوم هم از خاوران و ز سقلاب و روم ز بیم سر تیغ آن رزمساز گرفتن نیارست باز ایچ باز ز پذرفتن باژ گنجور اوی همه ساله دستور رنجور اوی ز راه هواره بیازرده بود سوی قریطه شد که خود کرده بود بزرگان آن شهر را پیش خواند بر ایشان همه داستانها براند که من شهریار شماام درست از آن مهربانتر که بودم نخست برفتم، رسیدم به مرد خدای بیاموختم دانش جانفزای همه پادشاهی روی زمین مرا داد تا خاوران همچنین نه گور آمد آن خوب رنگین شکار سروش آمد از نزد پروردگار مرا پیش او خواند تا آشنا شدم پیش درگاه آن پادشا چنان زشتی از روی من دور کرد ز دانش دلم نیز پُر نور کرد بسی گفت و مردم نپذرفت از اوی به نزدیک قبطا نهادند روی که دستور او بود بر کشورش همه زیر فرمان او لشکرش چو قبطا بیامد بدیدش ز مهر نه آن بودش آیین، نه آن دیو چهر فروماند و گفت ای نبرده سوار تو گر کوشی، آن نامور شهریار میان من و کوش راز نهان بسی هست از کارهای جهان بپرسم، اگر راست پاسخ دهی به شاهنشهی تاج بر سر نهی بپرسید چندی مر او را به راز یکایک همه پاسخش داد باز وزآن کارهایی که بودش نهفت یکایک مر او را همه باز گفت پس از سرگذشتی سخن گفت باز همه راز فرزانه ی سرفراز به رخساره بپسود قبطا زمین سپه سر بسر خواندند آفرین به سر برش کردند گردان نثار سوی کوه طارق شد آن شهریار فرستاده ای شد به هر کشوری یکی نامه نزدیک هر مهتری همی هرکس از جای برخاستند به دیدار او رفتن آراستند فراز آمدش گنج چندانک جای نماند اندر آن پیشگاه سرای ایرانشاه