ابوالقاسم فردوسی
پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
بخش ۱۷
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدو داد پس شاه بهزاد را سپه جوشن و خود پولاد را پس شاه کشته میان را ببست سیه رنگ بهزاد را برنشست خرامید تا رزمگاه سپاه نشسته بران خوب رنگ سیاه به پیش صف دشمنان ایستاد همی برکشید از جگر سرد باد منم گفت بستور پور زریر پذیره نیاید مرا نره شیر کجا باشد آن جادوی بیدرفش که بردست آن جمشیدی درفش چو پاسخ ندادند آزاد را برانگیخت شبرنگ بهزاد را بکشت از تگینان لشکر بسی پذیره نیامد مر او را کسی وزان سوی دیگر گو اسفندیار همی کشتشان بی مر و بی شمار چو سالار چین دید بستور را کیان زاده آن پهلوان پور را به لشکر بگفت این که شاید بدن کزین سان همی نیزه داند زدن بکشت از تگینان من بی شمار مگر گشت زنده زریر سوار که نزد من آمد زریر از نخست برین سان همی تاخت باره درست کجا رفت آن بیدرفش گزین هم اکنون سوی منش خوانید هین بخواندند و آمد دمان بیدرفش گرفته به دست آن درفش بنفش نشسته بران بارهٔ خسروی بپوشیده آن جوشن پهلوی خرامید تا پیش لشکر ز شاه نگهبان مرز و نگهبان گاه گرفته همان تیغ زهر آبدار که افگنده بد آن زریر سوار بگشتند هر دو به ژوپین و تیر سر جاودان ترک و پور زریر پس آگاه کردند زان کارزار پس شاه را فرخ اسفندیار همی تاختش تا بدیشان رسید سر جاودان چون مر او را بدید برافگند اسپ از میان نبرد بدانست کش بر سر افتاد مرد بینداخت آن زهر خورده به روی مگر کس کند زشت رخشنده روی نیامد برو تیغ زهر آبدار گرفتش همان تیغ شاه استوار زدش پهلوانی یکی بر جگر چنان کز دگر سو برون کرد سر چو آهو ز باره در افتاد و مرد بدید از کیان زادگان دستبرد فرود آمد از باره اسفندیار سلیح زریر آن گزیده سوار ازان جادوی پیر بیرون کشید سرش را ز نیمه تن اندر برید نکو رنگ بارهٔ زریر و درفش ببرد و سر بی هنر بیدرفش سپاه کیان بانگ برداشتند همی نعره از ابر بگذاشتند که پیروز شد شاه و دشمن فگند بشد بازآورد اسپ سمند شد آن شاهزاده سوار دلیر سوی شاه برد آن سمند زریر سر پیر جادوش بنهاد پیش کشنده بکشت اینت آیین و کیش ابوالقاسم فردوسی