خواجه عبدالله
طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات
بخش ۹۴ - با یعقوب اقطع
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کاتب الجنید وراسله. شیخ الاسلام گفت: که وی بمکه بود. بوعبداللّه خفیف٭ گوید: کی بوالحسن مزین٭ گفت: در مکه شدم، با یعقوب اقطع در حال رفتن بود از دنیا، در شدم مرا گفتند: اروی سر بر تو آرد یعنی که در تو نگرد، شهادت بروی عرضه کن. مراغره گرفتند، که من کودک بودم، بر بالین وی بنشستم، بر من نگریست: ایها الشیخ! نشهد ان لااله الاللّه. او گفت: ایای تعنی بعزة من لایذوق الموت، ما بقی بینی و بینه الا حجاب العزة، گفت: من می خواهی باین شهادت گفتن؟ بعزة او که هرگز مرگ نچشد کی نماند میان من و او مگر پردهٔ عزت. شیخ الاسلام گفت: که پردهٔ عزت اوی او ایذ، که او خود ار ایذ و تو تو. بوالحسن مزین بروزگار می گفت: که کرای چون من آمدم، که شهادت بر سیدی دوست از آن او می عرضه کردم. و شیخ بوعبداللّه خفیف می گفت: که مرد درالوهیه می بسوخت، ورای پردهٔ عزت آمدند شهادت بر وی عرضه می کردند. شیخ بوعبداللّه طافی محتضر بود، یکی شهادت بروی عرضه کرد، وی گفت: خاموش! قومی بی ادبان بی حرمتان آمده اند، و شهادت بر دوستی از آن او عرضه کنند، تو آن خود گوی، من آن خود گفته ام. توفنی مسلماً والحقنی بالصالحین. این بگفت و جان داد. وقتی قومی بر پیری از مشایخ شهادت عرضه کردند، وی از آن غیرت برجست و شهادت بر یک یک عرضه می کرد، و تلقین می کرد، تا همه شهادت بگفتند، و سرباز نهاد و جان بداد. یکی پس وفات وی بخواب دیدند گفتند: حال تو چون؟ گفت: سخن نیکو! گفتند: ایمان ببردی؟ گفت: بردم. گفتند: پس بدر مرگ شهادت نگفتی، گفت: خود در من رسته بود. شیخ الاسلام گفت: که از بایعقوب مذکوری پرسیدند: کی توکل چیست؟ گفت: ترک اختیار. و از سهل تستری ٭ پرسیدند گفت: تبری از توان خود و از حلاج٭ پرسیدند گفت: دیدن مسبب. و از فتح موصلی٭ پرسیدند، گفت: ملال از سبب. و از شقیق بلخی٭ پرسیدند گفت: دیدار در عجز فرق. و از شبلی٭ پرسیدند کی توکل چیست؟ گفت: در دیدار دل فراموش کردن همه کس. خواجه عبدالله