خواجه عبدالله
طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات
بخش ۸۵ - بوعبداللّه جاوباره الصوفی همدانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مردی بزرگ بوده از مشایخ جاوباره نام است بثغر روم. گفتند که آن لقمه خورد و آن شب در مسجد بماند و احتلام افتاد، ویرا گفتند در خواب که این بار چیزی خوری، که دل تو ازان بشورد، ندانی که بتو بلا رسد. و آن چنان بود که عهد کرده بود: که چیزی که مرا ازان دل بشورد بنه خورم. وقتی در مسجد شو نیز یه بود طعام در آوردند، دل وی از آن بشورید بنمی خورد، یاران ویرا گفتند بخور، هر ساعت خلاف آری بخور! بخورد آن افتاد. بوعبداللّه جاوباره گوید: فرا شیخ بوبکر زقاق مصری٭ گفتم: کی صحبت با کی دارم؟ گفت: بآنکس که چون او را بازگوئی هر چه اللّه از تو داند، او از تو بنشورد و از تو بنه برد شیخ الاسلام گفت: کی قبول و صحبت، پس عیب دیدن درست آید که آدمی مجری عیب است، چون بهتر قبول افتد و بهتر و نکوئی صحبت پیوندی، چون عیب پدید آید صحبت ببری، آن نه صحبت است. صحبت پس شناخت عیب است مگر عیب که دینی باشد و بدعتی، که آن جز باشد که چشم بران فراز کردن مداهنت بود و مخنثی مگر بضرورت اما عیب که نه در دیانت و بدعت بود جرم باشد، و آدمی نه معصومست، از وی عیب آید و جرم که آدمی کفور و جهول و ظلوم است. شافعی گوید: که نه دوست تو بود کی باو مدارا باید کرد. شیخ الاسلام گفت: یعنی هر گه از تو عیب و خطایی آید در وی عذر باید داد، که وی نیک کند، تو شکر باید کرد، این ن دوستی و صحبت باشد. شیخ الاسلام گفت: که احمد داودی گوید که یحیی نعاذ٭ را گفتم: که صحبت با کی پیوندم؟ گفت: با کسی که بیمار گردد، به پرسیدن تو آید و کی از تو جرم آید خود بعذر بتو آید. و ذوالنون و خراز٭ درین سخن گفته اند. و از شرط صحبت است که حق صحبت بدهی. و حق خود طلب نکنی و عیب خود بینی، و عیب دیگر انرا عذر جوئی و خلق زیر قدر و جبر مضطر و مقهور دانی، تا خصومت برخیزد و خود را بتاوان لازم گیری و عذر نسازی، و اللّه المستعان. وقتی امیر کافور، زر فرستاد بشیخ بوعبداللّه جاوباره بسیاری، و وی بنه پذیرفت باز فرستاد، یعنی لشکریست. کافور گفت. ای سرد! له ما فی السموات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثری فاین الکافور؟ شیخ الاسلام گفت: که این سخن کافور مه از کردار او بود، لکن آن سخن مایه و برکات پیر بود. فرا بوعلی کاتب٭ گفتند: که فلانکس از لشکری چیزی نمی ستاند و فلان پیر می ستاند. گفت: آنکه بنمی ستاند از علم بنمی ستاند، و آنک می ستاند از عین می ستاند. شیخ الاسلام گفت: کی کس از مشایخ وقت چیزی می کردن ازین معنی، آن ایشانرا از عین راست می آمد، چون با علم بودند نکردند و آن نادره بودند، و آنرا اخوات باشد که همه کارها بدو نیک و شادی و غم و نعما و بلا همه از یک جامی دیدند و جز ازو نمی دیدند اما چون کسی فرا خیزد که ویرا آن عین و دیدار نباشد، از سر علم و حرفت گری بر گونهٔ ایشان بکند اللّه تعالی پردهٔ وی پاره کند. و وی دین و شریعت در سر آن کند. خواجه عبدالله