سراینده فرامرز نامه
فرامرزنامه
بخش ۹۲ - رزم فرامرز با تجانوی هندی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وز آن سو دمنده کیانوش گرد بیاورد پیغام چندان که برد سپهبد چو پیغام از آن سو شنید چو آتش ز پاسخ دلش بردمید بفرمود تا کوس بر پیل مست ببستند و خود بر تکاور نشست بتوفید کوس وبغرید نای خروشیدن کوس و هندی درای همی راند لشکر چو باد دمان به کف تیغ هندی و تیرو کمان دو لشکر چو درهم رسیدند تنگ دل از کینه آکنده و سر زجنگ دو رویه سپه برکشیدند صف همه خنجر خونفشانشان به کف فرامرز آراست قلب سپاه سوی چپ، کیانوش لشکر پناه ابر میسره شیر قلب تخار که بودی پلنگ دمانش شکار به پیش اندرون چار پیل ژیان به تنها برافکنده بر گستوان کمان ور دلیران پرخاشخر که از تیرشان کوه کردی گذر ابر پشت پیلان جنگی دمان گشاده بر وتنگ بسته میان وز آن سو تجانوی سالارهند ابا جوشن و گرز و چینی پرند به گردان جنگی و شیران نر بیاراست آن رزمگه سربه سر به پیش اندرون پیل واز پس،گروه حصاری برآورد مانند کوه چو با میمنه،میسره گشت راست خروش از سواران جنگی بخاست ز دود سپه بر فلک شد خروش زمین همچو دریا برآمد به جوش زبس گرز باران و از سهم تیر زتاب سواران با دار و گیر تو گفتی جهان،کام نراژدهاست زگردون روان بر زمانه رواست زگرد سواران واز تاب تیغ چو باران شده تیر و چون رعد،میغ بدی تیرباران و خنجر تگرگ روان گشته از برق بارانش مرگ سپهبد فرامرز لشکر شکن ابا جان ستان تیغ دشمن فکن خروشان و جوشان چو پیل دمان یکی حمله آورد بر هندوان ز بازو چو بگذاردی تیغ تیز برآوردی از هندوان رستخیز زیک ضرب،ده سرفکندی زتن به نعره به هم برزدی انجمن ز گرزش دل آسمان چاک شد زگردش فلک روی در خاک شد زباد رکیبش جهان خیره ماند ز سمش زمین دیده در خون فشاند خدنگش چو از شست کردی گذر به لرزه شدی زو دل شیر نر کمندش چو تن راست کردی زهم چو اژدر کشیدی یلان را به دم بدین گونه زان لشکر نامدار فراوان بیفکند در کارزار تجانو نگه کرد کان شیرمرد سپهدار اسب افکن اندر نبرد یکی بر خروشید کای شیرمرد زگردان هندی برآورد گرد اگر پای داری تو بر دشت جنگ ببینی تو پرخاش جنگی پلنگ بدو گفت شیر ژیان پهلوان که ای بد کنش دیو تیره روان به پرخاش من صد تو چون دیو سند کند پایشان سست شمشیر و بند چو من نیزه گیرم به هنگام کار زدیوان گیتی برآرم دمار تو با من بویژه بگویی سخن ببین گرز و تیغ سرافشان من همانا که ایدر به دام آمدی که با تند گفتار خام آمدی اگر رزم جویی به جنگ اندرآی وگرنه هم اکنون بپرداز جای دهم راه تا سوی کشور شوی مبادا که در خون لشکر شوی نیارد تویی تاب در جنگ من گریزان شود شیر از آهنگ من مرا برتو به جای بخشایش است دلم سوی مهرت پرآسایش است دریغ آمدم زین جوانی تو بدین مردی و پهلوانی تو که بر دست من ناگهان با سپاه شوی کشته و کارگردد تباه مرا شیرمردان روی زمین زمردی به هنگام پرخاش و کین برابر شمارند با سی هزار سواری سرافراز خنجر گذار نبرد سپاه تو خوار آیدم هم از جستن رزمت عار آیدم نمایم به تو یک هنر این زمان پسنده بود نزد هر پهلوان یکی پیل جنگی بد از پیش صف زمین را همی سوخت از تاب و تف دوان رفت نزدیک پیل دلیر خروشید ماننده نره شیر چوپیل دمان بود پرخاشجوی درافکند شیر ژیان را به روی سراینده فرامرز نامه