سراینده فرامرز نامه
فرامرزنامه
بخش ۶۸ - آمدن کید،پیش فرامرز و بردن فرامرز را به شهر خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو بشنید زین گونه کید گزین فرود آمد از تخت و برشد به زین زدل، کینه و درد و غم دور کرد به پیش اندران پاک دستورکرد زترکان به پیش اندران ده هزار گرانمایه با گوهر و نامدار خبرشد به نزد شبان و رمه پذیره فرستاد لشکرهمه چو آمد برابر گو نامدار بدیدند آن تخت گوهر نگار پذیره شدش پهلوان، چندگام ابا باده و رود و زرینه جام بدو کید هندی گرفت آفرین که ای نامور پهلوان زمین به خوبی رسیدی تواز سیستان زروی تو فرخنده هندوستان مرا مرز هند است و شاهنشهی کمر بسته ما پیش تو چون رهی مرا مرز وبوم و تو را تاج وتخت مرا گنج و لشکر،تو را فر وبخت فرامرز، شاه و کمر بسته،کید سپاهت عقاب و جهان، جمله صید همانی بدین رای و فرهنگ وهوش چو مه گشتی اکنون تو بر بد مکوش بگفت این و بوسید روی زمین به بر درگرفتش دلیر گزین بگفتند و رفتند زی بارگاه همان کید هندی،دلیران شاه برآمد به تخت مهی پهلوان اباکید هندی روشن روان یکی هفته با باده و رود و جام نشستند و وز کی گرفتند جام پس از هفته ای رود وآرام و صید خرامان برفتند زی کاخ کید زهرکاخ و روزن برآمد نثار ز آذین همه شهر چون نو بهار چو آمد زرافشان هم از کوی و در تو گفتی که زر شد زمین سر به سر هوا سر به سر عود و عنبرگرفت زمین از درم دست بر سرگرفت تو گفتی هوا مشک بر دامنست جهان،پرهمه نافه پیراهنست همه بام و دیوار و در، چون بهشت برافشانده زر را به دیوار خشت نثارش همه زرو مشک و عبیر بساطی بیفکنده یکسر حریر فرامرز چون شد به کاخ مهی پدید آمد آن ساز شاهنشهی رواقی به گردون برآورده بود زمرمر بساطیش گسترده بود فروبسته این راه از آبنوس درو لعل مانند چشم خروس زسیم و زبرجد دری ساخته زر و حلقه ها در وی انداخته چو رفتی یکی کی نشین از رخام همه مرمر وصندل وعود خام هزارش همه خشت بد زر و سیم موکل درو درهای یتیم زمین سر به سر فرش ابریشمین یکایک چو خلد برین،نازنین یکی تخت فیروزه در وی بلند برآمد به تخت مهی ارجمند کمربسته چون کید و اروند شاه چو طهمور و شه مرد و هندی سپاه گل ولاله بد بیکران ریخته رمین، مشک وعنبر برآمیخته می لعل خورده چو شد در میان به جوش آمد از می دو چشم کیان بدین گونه یک هفته با میگسار نشسته به سر شد همه روزگار زباغ و تماشا واز جام می همی یاد رستم بد و شاه کی سراینده فرامرز نامه