مختاری غزنوی
شهریار نامه
بخش ۷۸ - برکشتن هر دو لشکر ازهمدیگر و گریختن زنگی زوش از بند سرخ پوش گوید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
. . . سرخپوش چنان بسته آورد زنگی زوش نهادند زنجیر در گردنش به زنجیر چون شیر نر کردنش چو ازتیره شب پاسی اندر گذشت دلیران برفتند از روی دشت فرود آرمیدند یکسر به جای نه بانگ تبیره نه زخم درای چه زنگی چنان خواب کردار دید سربخت از خواب بیدار دید درآمد به نیرو و بگسست بند سر پاسبانان هم از تن بکند از آن پاسبانان بکشت او چهار وز آن پس بشد همچو ابر بهار چنین تا به نزد سپهبد رسید زمین بوسه داد آفرین گسترید چه دیدش بشد شاد دل شهریار ز شادی بشد باده را خوستار می و نقل و مرغ و قدح خواستند یکی بزم شاهانه آراستند همی باده خوردند و شادان شدند بر این گونه تا خور برآمد بلند مختاری غزنوی