مختاری غزنوی
شهریار نامه
بخش ۲۵ - آمدن ارژنگ شاه با سپاه بر سر هیتال شاه گوید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سپاهی که از زر توانگر بود بدست از پی کینه اش سر بود سرهفته بنواخت شیر نای و کوس شد از گرد لشکر جهان آبنوس دگر ره بسوی سراندیب شد چو سیلی که از کوه در شیب شد کزین آگهی شد به هیتال شاه که ارژنگ آورد دیگر سپاه سپاهی که باشد برون از شمار دلیران زنگی خنجر گزار چو بشنید هیتال شاه این سخن بپیچید چون مار بر خویشتن یلان سپه را سراسر بخواند یکی انجمن کردو زر برفشاند سپه را ز کین باز آئین ببست در کینه بگشاد در زین نشست بدشت سراندیب لشکر کشید اجل باز از کینه لشکر کشید سپاهش چو از شهر بیرون شدند سراپرده در دشت و هامون زدند بعاس آن زمان گفت هیتال شاه که ای نامور پهلوان سپاه بیاور مر آن زابلی را برم بدان نام آور یکی بنگرم چنین گفت ازین پس بدانا وزیر که ارژنگ آمد ابا دار و گیر پس از هیجده ماه آمد به راه بیاورد زی من به کین یک سپاه بدین سالیان این گو ارجمند به زندان مهراج باشد به بند بشد نامه این به زابلستان بنامد نشانی بدین سالیان مر این فتنه ارژنگ از بهر اوی بجوید بدین کینه آورد روی من او را برآرم کنون سربدار چه دارمش دربند زین گونه خوار چو ارژنگ ازین دل شکسته ز راه بگردد برد باد پس آن سپاه بهر چند گفتند این روزگار نباشد تو او را بجا بر بدار که پیغام دستان رسد دم بدم بدین آتش کینه دم برسدم به پذرفت لشکر برآورد زود بهامان کشید از در کین حدود ببردند یل رابه نزدیک او برافروخت آن جان تاریک او جهان جوی را گفت ای بدسکال ببرم سرت را هم اکنون زبال که این فتنه یکسر تو کردی پدید که ارژنگ ازین گونه لشکر کشید به هندوستان فتنه از پیش تست کنون شاه ارژنگ خود خویش تست کزین گونه زی من سپاه آورد جهان پیش چشمم سیاه آورد ببرم چو از تن سرت را به تیغ نیارد سزد گر بیارد گریغ چنین داد پاسخ بدو شهریار که چاره چو از گردش روزگار مرا گر زمان آمد اکنون فراز بهیجا نگردد ز من هیچ باز چو دیدی مرا دست بسته چو سنگ بخونم چنین کرده ای تیز چنگ به یزدان که گر دست من بود باز ترا می زدم (بر) نشیب و فراز چو هستم چنین (بندی) اکنون چه سود که نبود بر این کار بر تارپود چو هیتال پاسخ بدانسان شنید بلرزید و شد روی چون شنبلید بفرمود تا بر در بارگاه یکی دار زد عاس پیش سپاه بگفتش ببر برکش او را بدار بدارش چنان بسته چندان بدار که تا من ازین رزم آیم برت بگردون گردان رسانم سرت بشد اهرمن پیش دژخیم زود یکی دار زد بر در شهر رود وزان پس بیامد برشهریار سر پالهنگش گرفت استوار مختاری غزنوی