بیهقی
تاریخ بیهقی | دفتر دهم
ذکر ماجرى فی باب الخطبه و ظهر من الفساد والبلایا لاجلها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بوریحان گفت چون این رسول از کابل به نزدیک ما رسید – که امیر محمود این سال به هندوستان رفت – و این حدیث بازگفت خوارزمشاه مرا بخواند و خالی کرد و آنچه وزیر احمد حسن گفته بود درین باب با من بگفت. گفتم این حدیث را فراموش کن، اعرض عن العُواء و لا تسمعها، فما کُلُّ خطابٍ مُحوِجٌ الى جواب، و سخن وزیر به غنیمت گیر که گفته است «این به تبرّع میگوید و بر راه نصیحت، و خداوندش ازین خبر ندارد » و این حدیث را پنهان دار و با کس مگوی که سخت بد بود. گفت این چیست که میگویی؟ چنین سخن وی بی فرمان امیر نگفته باشد، و با چون محمود مرد چنین بازی کی رود؟ و اندیشم که اگر به طوع خطبه نکنم الزام کند تا کرده آید. صواب آنست که به تعجیل رسول فرستیم و با وزیر درین باب سخن گفته آید هم بتعریض تا درخواهند از ما خطبه کردن و منّتی باشد، که نباید که کار به قهر افتد. گفتم فرمان امیر راست. و مردی بود که او را یعقوب جَندی گفتندی شریری طمّاعی نادرستی، و به روزگار سامانیان یک بار وی را به رسولی به بخارا فرستاده بودند و بخواست {ص۹۱۲} که خوارزم در سر رسولی وی شود، اکنون نیز او را نامزد کرد و هر چند بوسهل و دیگران گفتند سود نداشت، که قضاءِ آمده بود و حال این مرد پرحیله پوشیده ماند. یعقوب را گسیل کردند، چون به غزنین رسید چنان نمود که حدیث خطبه و جز آن بدو راست خواهد شد، و لاف ها زد و منت ها نهاد. و حضرت محمودی و وزیر در این معانی ننهادند ویرا وزنی. چون نومید شد بایستاد و رقعتی نبشت به زبان خوارزمی به خوارزمشاه و بسیار سخنان نبشته بود و تضریب در باب امیر محمود و آتش فتنه را بالا داده، و از نوادر و عجایب: پس ازین به سه سال که امیر محمود خوارزم بگرفت و کاغذها و دویت خانه بازنگریستند این رقعت به دست امیر محمود افتاد و فرمود تا ترجمه کردند و در خشم شد و فرمود تا جَندی را بر دار کشیدند و به سنگ بکشتند، فأین الرّبحُ اذا کان رأسُ المالِ خُسرانٌ. و احتیاط باید کردن نویسندگان را در هرچه نویسند که از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشتن باز نتوان ایستاد و نبشته باز نتوان گردانید و وزیر نامه ها نبشت و نصیحتها کرد و بترسانید، که قلم روان از شمشیر گردد، و پشت قوی بود به چون محمود پادشاهی. خوارزمشاه چون برین حالها واقف گشت نیک بترسید از سطوت محمودی که بزرگان جهان بشورانیم، ویرا خواب نبرد پس اعیان لشکر {ص۹۱۳} را گرد کرد و مقدمان رعیت را باز نمود که وی در باب خطبه چه خواهد کرد، که اگر کرده نیاید بترسد بر خویشتن و ایشان و آن نواحی. همگان خروش کردند و گفتند به هیچ حال رضا ندهیم؛ و بیرون آمدند و علمها بگشادند و سلاحها برهنه کردند و دشنام زشت دادند او را، و بسیار جهد و مدارا بایست کرد تا بیارامیدند، و سبب آرام آن بود که گفتند ما شمایان را میازمودیم درین باب تا نیت و دلهای شما ما را معلوم گردد. و خوارزمشاه با من خالی کرد و گفت دیدی که چه رفت؟ اینها که باشند که چنین دست درازی کنند بر خداوند؟ گفتم خداوند را گفتم صواب نیست درین باب شروع کردن، اکنون چون کرده آمد تمام باید کرد تا آب بنشود. و خود واجب چنان کردی که حال این خطبه هم چون خطبه قاصدان بودی الغالب بابنه که مغافصه بشنودندی و کس را زهره نبودی که سخن گفتی؛ و این کار فرو نتوان گذاشت اکنون، که عاجزی باشد و امیر محمود از دست بشود. گفت برگرد و گرد این قوم برآی تا چه توانی کرد. {ص۹۱۴} برگشتم و به سخن سیم و زر گردنهای محتشم تران شان نرم کردم تا رضا دادند و به درگاه آمدند و روی در خاک آستانه مالیدند و بگریستند و بگفتند که خطا کردند. خوارزمشاه مرا بخواند و خالی کرد و گفت این کار قرار نخواهد گرفت. گفتم همچنین است. گفت پس روی چیست؟ گفتم حالی امیر محمود از دست بشد و ترسم که کار به شمشیر افتد. گفت آنگاه چون باشد با چنین لشکر که ما داریم؟ گفتم نتوانم دانست. که خصم بس محتشم است و قوی دست، و آلت و ساز بسیار دارد و از هر دستی مردم، و اگر مردم او را صد مالش رسد از ما، قویتر باز آیند. اگر فالعیاذ بالله ما را یکره بشکست کار دیگر شود. سخت ضجر شد ازین سخن چنانکه اندک کراهیت در وی بدیدم، و تذکیری ایّاه معتاد البته، گفتم «یک چیز دیگر است مهمتر از همه. اگر فرمان باشد بگویم» گفت بگوی. گفتم خانان ترکستان از خداوند آزرده اند و با امیر محمود دوست، و با یک خصم دشوار بر توان آمد، چون هر دو دست یکی کنند کار دراز گردد؛ خانان را بدست باید آورد که امروز بر در اوزگند به جنگ مشغولند و جهد باید کرد تا به توسط خداوند میان خان و ایلگ صلحی بیفتد، که ایشان ازین منت دارند و صلح کنند {ص۹۱۵} و نیک سود دارد و چون صلح کردند هرگز خلاف نکنند، و چون به اهتمام خداوند میان خان و ایلگ صلح افتد ایشان از خداوند منت دارند. گفت: «تا در اندیشم» که چنان خواست که تفرُّد درین نکته اورا بودی، و پس ازین درایستاد و جدّ کرد و رسولان فرستاد با هدیه های بزرگ و مثالها داد تا توسط او میان ایشان صلح افتاد و آشتی کردند و از خوارزمشاه منت بسیار داشتند، که سخن وی خوشتر آمدشان که از آن امیر محمود، و رسولان فرستادند و گفتند که «این صلح از برکات اهتمام و شفقت او بود» و با وی عهد کردند و وصلت افتاد. و چون این خبر به امیر محمود رسید در خیال افتاد و بدگمان شد هم بر خوارزمشاه و هم بر خانان ترکستان و درکشید و به بلخ آمد و رسولان فرستاد و عتاب کرد با خان و ایلگ بدانچه رفت، جواب دادند که ما خوارزمشاه را دوست و داماد امیر دانستیم و دانیم، و تا بدان جایگاه لطف حال بود که چون رسولان فرستاد و با ما عهد کرد از وی درخواست تا وی رسولی نامزد کند و بفرستد تا آنچه رود به مشهد او باشد او تن درنداد و نفرستاد؛ و اگر امروز از وی بیازرده است واجب نکند با ما {ص۹۱۶} درین عتاب کردن، و خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت به جای خویش بازشود. امیر محمود این حدیث را هیچ جواب نداشت، که مُسکت آمد، و خاموش ایستاد و از جانب خانان بدگمان شد. و خانان از دیگر روی پوشیده رسولی فرستادند نزدیک خوارزمشاه و این حال با او بگفتند، جواب داد که صواب آنست که چند فوج سوار دواسبه به خراسان فرستیم ما سه تن با مقدمان که بشتابند با گروههای مجهول تا در خراسان بپراکنند، و وی هر چند مردی مبارز و سبک رکاب است به کدام گروه رسد؟ و درمانَد، که هرگاه که قصد یک گروه و یک جانب کند از دیگر جانب گروهی دیگر درآیند تا سرگردان شود. اما حجت باید گرفت بر افواج که روند، آنچه من فرستم و آنچه ایشان فرستند، تا رعایا را نرنجانند و بعد از آن سبک تازی ها امید دهند تا راحتی به دل خلق رسد. و این کار باید کرد، که روی ندارد به هیچ حال پیش تعبیهٔ وی رفتن وجز به مراعات کار راست نیاید. خان و ایلگ تدبیر کردند درین باب، ندیدند صواب برین جمله رفتن، {ص۹۱۷} و جواب دادند که غرض خوارزمشاه آنست که او و ناحیتش ایمن گردد، و میان ما و امیر محمود عهد و عقد است نتوان آنرا به هیچ حال تباه کردن، اگر خواهد ما به میان درآییم و کار تباه شده را به صلاح باز آریم. گفت «صواب آمد.» و امیر محمود در آن زمستان به بلخ بود و این حالها او را معلوم می گشت که منهیان داشت بر همگان که انفاس می شمردند و باز می نمودند، و سخت بی قرار و بی آرام بود، چون بر توسط قرار گرفت بیارامید. و رسولان خان و ایلگ بیامدند و درین باب نامه آوردند و پیغام گزاردند و وی جواب درخورِ آن داد که «آزاری بیشتر نبود و آنچه بود به توسط و گفتار ایشان همه زایل شد.» و رسولان را بازگردانیدند. و پس ازین امیر محمود رسول فرستاد نزدیک خوارزمشاه و از آنچه او ساخته بود خبر داد که مقرر است که میان ما عهد و عقد بر چه جمله بوده است و حق ما بر وی تا کدام جایگاه است. و وی درین باب خطبه دل ما نگاه داشت، که دانست که جمال آن حال ویرا بر چه جمله باشد. و لکن نگذاشتند قومش، و نگویم حاشیت و فرمان بردار، چه حاشیت و فرمان بردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت کن و مکن، که این {ص۹۱۸} عجز و نیاز باشد در مُلک و خود ببود ازیشان و پیچید و مدتی دراز اینجا به بلخ مقام کردیم تا صدهزار سوار و پیاده و پیلی پانصد این شغل را آماده شد تا آن قوم را که چنان نافرمانی کنند و بر رای خداوند خویش اعتراض نمایند مالیده آید و بر راه راست بداشته آید و نیز امیر را که ما را برادر و داماد است بیدار کنیم و بیاموزیم که امیری چون باید کرد که امیر ضعیف به کار نیاید. اکنون ما را عذری باید واضح تا از اینجا سوی غزنین بازگردیم و ازین دو سه کار یکی باید کرد: یا چنان به طوع و رغبت که نهاده بود خطبه باید کرد و یا نثاری و هدیه یی تمام باید فرستاد چنانکه فراخور ما باشد تا در نهان نزدیک وی فرستاده آید که ما را به زیادت مال حاجت نیست و زمین قلعت های ما بدردند از گرانی بار زر و سیم، و اگر نه اعیان و ائمه و فقها را از آن ولایت پیش ما به استغفار فرستد تا [ما] با چندان هزار خلق که آورده آمده است بازگردیم. خوارزمشاه ازین رسالت نیک بترسید و چون حجت وی قوی بود جز فرمانبرداری روی ندید و به مجاملت و مدارا پیش کار باز آمد و بر آن قرار گرفت که امیر محمود را خطبه کند به نسا و فراوه که ایشان را بود در آن وقت و دیگر شهرها، مگر خوارزم و گرگانج، و هشتاد هزار {ص۹۱۹} دینار و سه هزار اسب با مشایخ و قضاه و اعیان ناحیت فرستاده آید تا این کار قرار گیرد و مجاملت در میان بماند و فتنه بپای نشود. والله اعلم. بیهقی