اسیری لاهیجی
اسرار الشهود
بخش ۵۸ - حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زاهدی بودست در ایام پیش از خلایق در صلاح و زهد بیش بهر ح ق از خلق گشته منقطع روز و شب حکم خدا را متبع جز به یادش بر نیاوردی نفس در گذشته از هوی و از هوس نفس او پیوسته در رنج و تعب بر خلاف طبع بودی در طلب شب نیاسودی ز ذکر و طاعتش صرف ورد و فکر روز و ساعتش ترک دنیا گفته بهر آخرت گشته روح محض آن عیسی صفت حاکم آن ملک روزی از قضا کرد لشکر جمع از بهر غزا در دل زاهد درآمد خاطری کز غزا خواهم که یابم هم بری رکن اسلام است با کافر جهاد هر که او بی بهره شد غافل فتاد گر کشم من کافری را غازیم ور کشندم در شهادت می زیم گفت بل احیا خدای لایزال در حق این کشتگان بی قیل و قال چون درین معنی نمود او عزم جزم پرتوی افکند بر وی نور عزم گفت این خاطر اگر شیطانی است بی نصیب از رحمت رحمانی است کار شیطان نیست غیر از ره زدن کی توان از شر نفس ایمن شدن چون به ظاهر فرق نتوانست کرد کاین ز شیطانست یا رحمن فرد گشت مضطر در میان این و آن از خدا الهام آمد در زمان خاطر شیطانی است این خاطرات حق همی داند نهان و ظاهرت گفت می خواهم بدانم تا چرا نفس شیطانی کند میل غزا این همه محنت چرا بر خود نهد از چه او خود را به کشتن می دهد آمد الهامش که نفس پر دغا زان همی خواند ترا سوی غزا تا مگر او در غزا گردد شهید زان شهادت شهرتی آید پدید هر یکی گویند از خاص و عوام کز غزا کشته شد آن خیرالانام والذین جاهدوا در شأن اوست بود زاهد شد شهید راه دوست هم بماند نام نیکش در جهان هم بیابد از ریاضت او امان زین حکایت ماند زاهد در عجب کو وفات خویش خواهد با طرب تا شود مشهور نامش زین سبب بهر شهرت جان دهد ای بوالعجب لاتکلنی گفت خیر الانبیا وا ن هل با نفس ما را ای خدا هر که می گردد خلاص از نفس شوم هست قدرش برتر از درک فهوم گر بکشتی نفس را رستی ز غم گو نشین فارغ ز لذات و الم هر که او در دین و مذهب باریاست گر بمیرد از خودی نفسش خطاست اسیری لاهیجی