اسیری لاهیجی
اسرار الشهود
بخش ۸ - شیخ سلیمان و بیان رسوخ ارادت یکی از مریدان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این حکایت بشنو از پیر و مرید تا که گردی در ار ا د ت بر مزید شیخ دارانی که شیخ فقر بود بو سلیمان نام و قطب عصر بود یک مریدی داشت با صدق و صفا بود احمد نام آن کان وفا اتفاقاً بود روزی مجلسی بو سلیمان حاضر و مردم بسی شیخ گرم نکته های روحبخش اهل مجلس را ز ذوقش نیز بخش شیخ هر دم در معارف نکته ها خوش همی گفتی به اخوان الصفا آن مرید آمد به پیش شیخ دین شیخ گرم معرفتهای یقین گفت با شیخش تنورم سوختست در تنور آتش عجب افروختست آنچه می گویی بگو تا آن کنم هر چه فرمایی مگر ز انسان کنم شیخ مشغول سخن بود آن زمان خود نگفت اورا چنین کن یا چنان بار دیگر آن مر ی د دردمند گفته را واگفت با شیخش بلند گوییا دلتنگ شد آن شیخ دین گفت او را رو در آن آش نشین رفت از آنجا آن مرید با یقین چون زمانی شد پس آنگه شیخ دین با یکی گفتا که احمد را طلب کو مگر اندر تنور است ای عجب زانکه با من عهد بست آن با وفا کو خلاف ما نجوید هیچ جا چون نظر کردند آن مرد صبور رفته بود و خوش نشسته در تنور نی مر او را از چنان آتش گزند نی یکی عضوش ز آتش دردمند آتش ابراهیم را ریحان بود لیک مر نمرود را سوزان بود نی سر یک موی او شد سوخته بلکه بد ز آتش چو شمع افروخته اینچنین صدقی بباید مرد را تا بیابد او دوا آ ن درد را هر که را نبود ارادت این چنین آن ارادت نیست مقرون با یقین گر همی خواهی که یابی وصل یار خویش را در راه مردان کن نثار هر که باشد در ارادت استوار از مریدی برخورد پایان کار کو ارادت کو مرید اینچنین تاکه گردد در طریقت راهبین یک نظر منظور اهل دل شوی به که بر بالای گنج زر شوی گر همی خواهی که گردی کیمیا باش مقبول دل اهل خدا اسیری لاهیجی