سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش پنجاهم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در بیان آنکه اگر سرمعنی را چنانکه هست ولی خدابیان کند و بنماید آسمان و زمین نماند زیرا که جماداند حکم برف و یخ را دارند سر ولی که آفتاب قیامت است چون ظاهر گردد جمادات بگدازند و آب شوند و محو گردند همچون چراغی که در خانۀ تاریک درآید ظلمت خانه را چون لقمهای بخورد و نیست گرداند و محو کند شرح این را اگر کنم بزبان آسمان و زمین ز هم بدرد همه هستی فنا شود در حال نی زبان ماند و نه قیل و نه قال آنچنانکه چراغ در خانه کر بود همچو خرمنی ظلمت چو ببیند چراغ را تابان همچنین دان عصای موسی را صد هزاران عصا و حبل بخورد چون خروس آن عصا بوقت نبرد کوه و صحرا اگر شود پر برف همچو برف است این جهان جماد ز آفتاب خدا شود لاشی آسمان و زمین شود ویران کوهها سست همچو پشم شوند همه از گورها چو برخیزند زانکه دانند که گریز از او هیبت حق زند بر آن جمله چون قیامت شود ز تابش او هر جمادی که بود آب اول در سخن بیش از این نمیگنجد نیست این را ولد نهایت وحد یاد کن قصۀ صلاح الدین آنچنان کو نبشت در دل و جان هر دو را جان چو لقمهای بخور همچنان کز جواب راست سؤال نی صور ماند و نه نقش و خیال ظلمتش را خورد چو یکدانه کم ز یک دانه گردد آنساعت شود او نیست چون نفس بجهان تا کنی فهم سر معنی را آن همه نی فزود نی کم کرد همچو یکدانه هر چه یافت بخورد کندش حور فنا بکمتر حرف که ورا نیست اصل و نی بنیاد همچو کز تاب حور نماند فی مه و خور گردد آن زمان ریزان مردمان سوی حق بترس روند بی موکل روند و نگریزند نیست ممکن کنند سویش رو خشگ گردند در زمان جمله برف هستی شود روانه چو جو هم شود آب از آفتاب حمل در سبو بحر دین نمیگنجد بنه آن آینه درون نمد که چه گفت آن خدیو چرخ و زمین سلطان ولد