سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش چهل و هشتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در بیان آنکه هر که خدا را دانست از مرگ نترسد چون دید که بعد از مرگ حیاتی باقی دارد خوشتر و لذیذتر از حیات دنیا و در تفسیر این آیه لاقطعن ایدیکم و ارجلکم من خلاف و لاصلبنکم اجمعین زان سبب در زمان خود فرعون ساحران را چو دید از سر عشق گفت بی آنکه من دهم فرمان من شما را بتیغ پاره کنم دست و پاتان جدا کنم از تن همه گفتند مرگ تن سهل است ترسد از مرگ آنکه فاسق بد دزد و قلاب ترسد از شحنه آنکه از شحنه میخورد ادرار کی هراسد ورا ز جان جوید پیش ما هست گوهر ایمان تن در آخر بما نخواهد ماند پیشتر پستر آن قدر نبود جان و ایمان بحق بود قایم نفس فانی است هم فنا گردد زو رهیدن یقین ز بخت بود عیش این علام دو سه روزه آب این کوزه را در آن یم ریز تلخ مرد آن کسی که شیرین زیست تلخها چون شود ترا شیرین تلخ و شیرین بوند چون گل و خار بر تو چونکه خار گل گردد رنجها چون شود ترا راحت چون رسد راحتی شوی شادان نوش و نیش است در جهان چوترا که نبودش ز حق تعالی عون رو بموسی نهاده با صد صدق از چه رو با وی آورید ایمان همچو قصاب بر قناره کنم ذره ذره کنم شما را من حق چو شد یار ترک تن سهل است طاعت حق نکرد و خائن شد هر دم از ترس پرسد از شحنه هست او را ز شحنه منصب و کار تا که با وی ز سر دل گوید بهتر از جسم و جان و هر دو جهان خاک خواهند بر سرش افشاند رنج تن همچو رنج جان نشود تا خدا هست باشد آن دایم چون ز لارست باز لا گردد هر که زو جست سوی عرش رود بود از بحر عشق یک کوزه تا شوی تازه چون شه تبریز هرکه خندان گذشت بس که گریست هم تو خسرو شوی و هم شیرین گل بود یار و خار باشد مار جزو جانت قرین کل گردد باشدت یار دائماً راحت ور رسد رنج هم نگردی زان هردو یکسان شدت نماند عنا سلطان ولد