بیهقی
تاریخ بیهقی | دفتر هفتم
تاریخ سنه ثلاث و عشرین و اربعمائه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غرّه این محرم روز پنجشنبه بود. پیش از روز كار همه راست كردند چون صبح بدمید چهار هزار غلام سرایی در دو طرف سرای امارت بچند رسته بایستادند؛ دو هزار با كلاه دو شاخ و كمرهای گران ده معالیق بودند و با هر غلامی عمودی سیمین، و دو هزار با كلاه چهارپر بودند و كیش و كمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته و هر غلامی كمانی و سه چوبه تیر بر دست. و همگان با قباهای دیبای شوشتری بودند. و غلامی سیصد از خاصّگان در رستهای صفّه نزدیك امیر بایستادند با جامه های فاخرتر و كلاههای دو شاخ و كمرهای بزر و عمودهای زرّین. و چند تن آن بودند كه با كمرها بودند مرصّع بجواهر ، و سپری پنجاه و شصت بدر بداشتند در میان سرای دیلمان ، و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجّاب با كلاههای دو شاخ و كمر زر بودند، و بیرون سرای مرتبه داران بایستادند. و بسیار پیلان بداشتند. و لشكر بر سلاح و برگستوان و جامه های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها بدو رویه بایستادند با علامتها تا رسول را در میان ایشان گذرانیده آید. رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه و رسول را برنشاندند و آوردند و آواز بوق و دهل و كاسه پیل بخاست، گفتی روز قیامت است و رسول را بگذرانیدند برین تكلّفهای عظیم و چیزی دید كه در عمر خویش ندیده بود و مدهوش و متحیر گشت و در كوشك شد، و امیر، رضی اللّه عنه، بر تخت بود پیش صفّه ، سلام كرد رسول خلیفه، و با سیاه بود . و خواجه بزرگ احمد حسن جواب داد، و جز وی كسی نشسته نبود پیش امیر، دیگران بجمله بر پای بودند. و رسول را حاجب بو النّضر بازو گرفت و بنشاند، امیر آواز داد كه خداوند امیر المؤمنین را چون ماندی ؟ رسول گفت «ایزد، عزّ ذكره، مزد دهاد سلطان معظّم را بگذشته شدن امام القادر باللّه امیر المؤمنین، انار اللّه برهانه، انّا للّه و انّا الیه راجعون. مصیبت سخت بزرگ است، امّا موهبت ببقای خداوند بزرگ تر . ایزد، عزّ ذكره، جای خلیفه گذشته فردوس كناد و خداوند دین و دنیا امیر المؤمنین را باقی داراد.» خواجه بزرگ فصلی سخن بگفت بتازی سخت نیكو درین معنی و اشارت كرد در آن فصل سوی رسول تا نامه را برساند. رسول برخاست و نامه در خریطه دیبای سیاه پیش تخت برد و بدست امیر داد و بازگشت و همانجا كه نشانده بودند، بنشست. امیر خواجه بونصر را آواز داد، پیش تخت شد و نامه بستد و باز پس آمد و روی فرا تخت بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند، چون بپایان آمد، امیر گفت: ترجمه اش بخوان تا همگان را مقرّر گردد. بخواند بپارسی چنانكه اقرار دادند شنوندگان كه كسی را این كفایت نیست. و رسول را بازگردانیدند و بكرامت بخانه بازبردند. بیهقی