سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش چهل و هفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در بیان این حدیث که اشدالبلاء علی الانبیاء ثم علی الاولیاء الاقرب فالاقرب سخت تر رنج انبیا را بود مؤمنان را از آن دگر کمتر مرد بد بخت ذوق دنیا را خوشی و راحت جهان را او راحت آن است کان ز رنج رسد راحت از هو خوش است نی ز هوی آن ترا چون ملک بعرش برد صورة الفرش معدن النیران قاطن الفرش حائل فانی اترکوا الفرش و اطلبوا المعراج ارتقی روح من رأی المحبوب ظلمة النفس تجتنی نورا آن ترا جاودان کند ز کرم بر تو آن مرگ را کند شیرین آن برد هر دست بعلّیین هر دو راحت اگر بهم مانند خویش اصلیت رحمت حق است نقد و قلب ار نمایدت یکسان گر چه ماند منی هندو و ترک جمله دانای این سرّ ورمزند کند آن یک بچه سفید چو ماه همچنین بیضه های بلبل ومار زین شود بلبل و شود زان مار تخم آبی و سیب هم مانند کاین دهد سیب و آن دهد آبی ذوق و شهوت یقین بود نوری ذوق مردان حق بود نوری نور اگرچه بنار میماند کاین بسوزد ترا و آن سازد آن دهد چشم و این کند کورت این برد آخرت بصدر نعیم نیست این را نهایتی باز آ گفت با خشم آن یگانۀ دین عوض شفقت و نکو خواهی دستشان خود یقین بما نرسد قصد مردان کنند از کوری زخم ایشان بر این تن فانی است زان رود جسم و زین رود دل و جان اندکی کمر اولیا را بود قدر قربت همه برنج اندر بگزید و گذاشت عقبی را نام کرده وصال و قهر و علو عوضش در بهشت گنج رسد این بود در فنا و آن ببقا وین ترا دیو وش بفرش برد قهوة العرش راحة الجیران ساکن العرش جائل دانی نحو ما لاح عرشه الوهاج هو فی السر طالب المطلوب تلتقی کل لمحة نورا وین ترا عاقبت دهد بعدم بر تو این تلخ و زشت چون زوبین وین ز اسفل کشد بقعر زمین مشمر هر دو را تو خویشاوند خویشی نفس لعنت حق است پیش صراف یک نباشد آن هر دو با هم ولی ز خرد و بزرگ که کند هر منی دگر فرزند کند این یک کثیف و زشت و سیاه گر چه ماند بهم ولی ای یار این بود چون گل آن بود چون خار باغبانان چو روز میدانند فرق میکن اگرنه در خوابی مطلب از چنین عدو ناری زان پذیرد خراب معموری آن که او رهرو است میداند آنت برگیرد اینت اندازد این کندسست و آن دهد زورت وین کشد موکشان بقعر جحیم در حدیث صلاح دین افزا کاین گروه خبیث پر از کین دشمنی میکنند و بیراهی از زمین سنگ بر سما نرسد تیغ بر خود زنند از کوری زخم مردان بجان پنهانی است زان رود مال و زین بود ایمان سلطان ولد