جمال الدین اصفهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۴۷ - کتب الیه رشید الدین الوطواط
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون روی تو ماه سمانباشد چون زلطف تو مشک ختانباشد ***** فاجابه رحمه الله ***** چون دلبر من بیوفا نباشد کش هیچ غم کار ما نباشد اندر دل او جز ستم نیاید وندر سر او جز جفا نباشد د رسایه آن آفتاب رخشان یک ذره دلم بی هوا نباشد آنرا که زدست افعی دوزلفش بهتر زلبش مومیا نباشد یک بوسه بجانی قرار دادیم آه ار لب اورا رضا نباشد گفتم که چرا دل همی بری گفت در مذهب عاشق چرا نباشد ایدل تو همه برگ عیش سازی زان کار تو جز بینوا نباشد جان میدهی آنرا من ندانم کو باشد یار تو یا نباشد عاشق شده تن فرا بلا ده کاین عشق بتان بی بلا نباشد ایدوست روا داری اینکه هرگز یک حاجتم از تو روا نباشد صد وعده که دادی یکی وفا کن یا با رخ نیکو وفا نباشد بر زلف تو رشک آیدم از انروی کز روی تو یکدم جدا نباشد خواهی که نباشدبشهر فتنه آن روی نهان دار تا نباشد خنده مزن ایجان زگریه من کاین لایق آنخوش لقا نباشد ا زخنده شنیدی که دل بمیرد زانست که گل را بقا نباشد بیگانه مشو چون دلست و جانست بیگانه چنین آشنا نباشد یک بوسه بده خونبهایم آْخر هر چند مرا خونبها نباشد جز جور مکن گر کنی که انصاف در سنت خوبان روا نباشد گفتی که مخورغم که من ترایم این دولت دانم مرا نباشد روی تو تمنای مقبلانست شایسته چون من گدا نباشد وصل تو چو شعر رشید دینست کو محرم هر ناسزا نباشد رادی که بجز بهر خدمت او گردون خمیده دوتا نباشد بحری که نکوتر زگفته او الا سخن انبیا نباشد چون خط شریفش نگار نبود چون طبع لطیفش هوا نباشد چون رای وی از روشنی و رفعت خورشید بوسط السما نیاشد زان داد سخن میدهد که در شعر قادر تر ازو پادشا نباشد وقتی که کند عقل حل اشکال جز رای ویش مقتدا نباشد ای آنکه ببالای مدحت تو از کسوه دانش قبا نباشد چون لفظ تو آب حیات نبود چون خلق تو باد صبا نباشد چون تو یدبیضا نمائی از کلک ناموس کلیم و عصا نباشد از روی شرف جز زخاکپایت در چشم خرد توتیا نباشد بی سایه کلک تو نیست علمی چون گنج که بی اژدها نباشد گر گویم بحری محال نبود ور گویم ابری خطا نباشد کاین چون تو بوقت سخن نبارد وان چون تو بگاه سخا نباشد جز شعر تو خواندن حلال نبود جز مدح تو گفتن روا نباشد نزدیک من آن یک قصیده تو ملکی است که آنرا فنا نباشد جاوید بماناد صیت فضلت دردست من الادعا نباشد آری بعا اقتصار باید چون قوت مدح و ثنا نباشد جمال الدین اصفهانی