جمال الدین اصفهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۳۳ - در مدح اقصی القضاه رکن الدین صاعد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روی یارم ز افتاب اکنون نکوتر میشود تا بگرد ماه از مشک چنبر میشود مرگز شمشاد او از لعل و یاقوت آمدست پروزدیبای او از مشک و عنبر میشود خانه دل از رخ خوبش شود روشن همی عالم جان از سر زلفش معطر میشود سرو بین کزرشک قدش کشتیش بر خشک ماند گل نگر کز شرم رویش در عرق تر میشود هر که او با حلقه زلف وی اندر حلقه شد از میان جان و دل چون حلقه بر در میشود د ردو عالم سایه بر خورشید هرگز نفکند هرکه را سودای او یک ذره در سر میشود جان بطوع دل فدای خاک پایش کرده ام نیست در خوردش ولی دستم بدین در میشود گر چه لعلش همچو عیشم تلخ میراند سخن چونکه بر شکر گذر یابد چو شکر میشود گفت لعل او کنم از وصل کارت همچوزر اینچنین ساده نیم کم عشوه باور میشود هر متاعی کان مرا باشد زجنس جان و دل در بهای یک نظر در کار دلبر میشود عیدی از من شعر میخواهد که بهر تهنیت سوی صدر خواجه هر هفت کشور میشود صدر عالم رکن دین اقضی القضا ة شرق و غرب آنکه چرخش بنده و ایام چاکر میشود صدق بوبکریش جفت عدل فاروقی شدست شرم عثمانیش یار علم حیدر میشود آسمان از قدر جاه او بلندی میبرد و افتاب از نور رای او منور میشود دست او گاه سخاوت شرم طوبی میدهد لفظ او وقت عذوبت رشک کوثر میشود سروری را سروری از وی بحاصل آمدست آرزو را آرزو ازوی میسر میشود توشه جان از حدیثش نیک فربه شد ولی کیسه کان از سخایش سخت لاغر میشود عقل در سودای جاه اوزخود بیگانه شد وهم در دریای علمش آشناور میشود صدر شرع از فرجاه او مزین شد چنانک نوک کلک ازرشح خلق او میشود معنبر حکم و حلمش همرکاب بادو خاک کند از صفت لطف و عنفش همعنان آب و آذر میشود مشتری تاگشت صاحب طالع مسعود او نزد دانا کنیت او سعد اکبر میشود در رکاب خدمتش گردون پیاپی میدود باقضای آسمان حکمش برابر میشود بحر چون خوانم مراورا چون بگاه مکرمت هر سرانگشتی از و صد بحر اخضر میشود عدل او آسایش مظلوم و ظالم میدهد مدح او آرایش دیوان و دفتر میشود از بنانش هر کسی جز بحر شادی میکند وزسخایش هر کس جز کان توانگر میشود مشکل شرع از بنان او همه حل کرده شد روزی خلق از سر کلکش مقدر میشود آفتاب از شرم رای او شبانگاهان بین تا چه سر گردان و حیران سوی خاور میشود بادخلق او مگر بگذشت بر خاک تبت خون از آن در ناف آهو مشک اذفر میشود پیش لفظ او صدف چون من همه تن گوش شد لاجرم در سینه لو قطره گوهر میشود ابر را گویند کز تأثیر جذب آفتاب چون بخار از روی دریا بر فلک بر میشود نزد من تحقیقش ان باشد که هنگام سخا آفتاب از شرم رایش زیر چادر میشود قول صدق او چو قرآنست و قرآن گه گهی ظاهر اندر بندسیم و حلقه زر میشود روز درس او ملک گردد چو سوسن ده زبان گاه وعظ او فلک نه پایه منبر میشود مدت عمرش بخواهد ماند تا دورزمان با قضا از غیب این معنی برابر میشود اعتدال عدل او برداشت علتها چنانک خانه بیمار بیزار از مزور میشود هر چه اندر حقه سینه کسی تضمین کند جمله در آیینه طبعش مصور میشود نصرت ایزد بهر حالی قرین جاه اوست لاجرم برکافه خصمان مظفر میشود ای ترا گشته مسلم منصبی کزروی شرع هرکه گردد منکر حکم تو کافر میشود تیغ کوه و تیغ خورشید ایمنند از یکدیگر تا میان هردو انصاف تو داور میشود دست کوته کرد مقناطیس زاهن تابدید کز چگونه عدل تو خصم ستمگر میشود اندر ایام تو ظالم می بترسد آنچنانک باز در زیر زره نزد کبوتر میشود بانگ بر ظالم چنان زدهیبت انصاف تو کز نهیبش کهربا که را مسخر میشود بخل و ظلم از شرم جود و بیم عدلت درجهان آن چو سیمرغ این دگر کبریت احمر میشود چرخ بر بستست در عهد ت در ظلم و ستم از کواکب زان قبل گردون مسمر میشود آسمان در پیش حکمت حلقه در گوش آمدست و افتاب از بهر جودت کیمیاگر میشود ذره پیش لطف تو گردد گران سایه چو کوه کوه با حلم تو چون ذره سبک سر میشود هرکه چون سوسن بمدح تو زبان تر میکند در زمان او رازبان پر زر چو عبهر میشود از تو چشم فضل روشن گشت و جان علم شاد کیست کاندر عهد تو نه علم پرور میشود خصم تو گر از تو برگردون گریزد فی المثل از نهیب تو دو نیمه چون دو پیکر میشود تیغ از ننگ عدوی تو برآسودست از آنک خود نفس در حنجر خصم تو خنجر میشود معنی مدحت ندارد هیچ پایانی پدید این زعجزماست گر لفظی مکرر میشود مدح چون تو فاضلی سان توانگفتن از آنک خود زبان کلک در مدحت سخنور میشود تا چو تو در هر بهاری ابر گوهر میدهد تا چو من در هر خزانی بادزرگر میشود این نفاذ حکم تاروز قضا پاینده باد کز تو روز بدعت و شبهت مکدر میشود بر تو عید فطر باداخرم و میمون که خود مرگ اعدای تو همچون عید دیگر میشود موسی بادت قوام الدین همیشه پیش رو تا چو هارون قوت پشت برادر میشود جمال الدین اصفهانی