مسعود سعد سلمان
مثنوی ها
شمارهٔ ۱۳ - در حق خویش گوید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من که مسعود سعد سلمانم کمتر و پستر از ندیمانم شاه بی موجبی عزیزم کرد وز همه بندگان پدید آورد جای من پیش خویشتن فرمود تا مکان و محل من بفزود دان که من کس نیم گدایی ام سست عقل و ضعیف رایی ام ابلهی ناخوشی گرانی ام همه ساله چو ناتوانی ام گه سر از رنج دست می مالم گه ز درد شکم همی نالم پیش ساقی همی کنم زاری تا بکم دادنم کند یاری از من خام قلتبان گران خدمتی بایدش به رسم خران که به حالی بهانه ای جویم حسب حالی ترانه ای گویم چه کند این چنین ندیم برش که ز دیدار او نگردد کش لاجرم چون چنین گران جانم ناخوش و ناترنگ و نادانم رفتم اینک به سوی چالندر تا کی آیم به شهر بار دگر رنج بر خویشتن کنم کوتاه تا ببینم رفیع مجلس شاه مجلسی باشد آنکه خلد برین گویی آید ز آسمان به زمین مطربانی چو باربد زیبا چنگ و بربط چغانه و عنقا ارغنون با سماعشان ناخوش ندما از لقای این شه کش تا جهان را همی بود بنیاد باد بر تخت شادمانی شاد مسند و ملک و حشمت اندر وی از همه نوع نعمت اندر وی باده های لطیف نوشگوار رودهایی به لحن موسیقار مسعود سعد سلمان