مسعود سعد سلمان
مثنوی ها
شمارهٔ ۷ - مدح ابوالفضایل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بوالفضایل که سیدیست اصیل زهره شیر دارد و تن پیل کارها دیده بزمها خورده کامها رانده رزمها کرده فخر گردان و تاج را دانست زو دل شاه سخت شادانست شاه را طبع در نشاط آرد می که با او خورند بگوارد چشم بد دور صورتی دارد که شجاعت ازو همی بارد بزم را چون پگاه برخیزد عشرتی از میان برانگیزد ساغر بوالفضایلی بر کف برود چون مبارزان بر صف دوستگانی دهد ندیمان را بر فروزد دل کریمان را مست گردد چو پیل با یک و پنج نقل سازد ز نارسیده ترنج عیب او نیز یاد خواهم کرد دل خصمانش شاد خواهم کرد کس نباشد قمار دوست چو او ز آن همه طایفه هموست همو خواهد از شاه تا قمار کند ببرد سیم و در کنار کند چون حریفان به جمله گرد آیند سیم ریزند و کیسه بگشایند نا زده زخم خرمراد او را بکند صد هزار گونه دعا باز چون ماند سیم کم شمرد دست چون بر زد از میان ببرد چون برد آستین کند پر سیم ندهد هیچ بورک اینت غنیم بستهد چون نماند بر خیزد با حریفان به جمله بستیزد چون موکل شود بدو فراش عشوه ها سازد و دهد کرناش راست گویم ظریف جانوریست از لطافت به راستی جگریست چه عجب گر زنانش فتنه شوند از پس او به شهرها بروند هیچ زن را به لطف ننوازد تا همه خانه اش نپردازد سغبه گردند و دوست گیرندش جامه و سیم و زر پذیرندش مسعود سعد سلمان