اسدی توسی
گرشاسپ نامه
صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کُهی دید دیگر ز سنگ سیاه برون کرده زین سو بر آن سوی راه کرا کسی ندانستی از بوم هند که او پاکزادست و گر هست سند برفتی به سوراخ آن که فراز گرفتی دو دست از پَسِ پشت باز گذشتی ازو گر بُدی پاکزاد بماندی میانش ار،بُدی بد نژاد به کوهی دگر بود کانی فراخ فرازش کمر بست و، بن دیو لاخ ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت برون تاخته چون ترنج از درخت یکی زو بنفش و دگر همچو زر بنفشیش پا زهر و زهر آن دگر نُبد ره بدو لیکن از ناگزیر ز بالا فکندیش هر کس به تیر همی داشتندی مر آنرا نگاه نبردی کسی آن جز سوی گنج شاه کُهی دید دیگر به مه بر سرش یکی کان آهن شگفت از برش که بی آتش آهنش بُد لعلگون چنان بود کز آتش آری برون به شب همچون اخگر نمودی ز تاب گرفتی به روز آتش از آفتاب چو الماس پولاد بگذاشتی وز آب اندرون سنگ برداشتی شدی دور ازو سنگ آهن ربای وز آتش ببودی سیه هم بجای از آن تیغ مهراج بودی و بس ندادی از آن تیغ هرگز به کس یکی تیغ ازو تا ببردی به گنج به کف نامدی جز به بسیار رنج کرا ریختندی بدان تیغ خون نرفتی ز تن خون مگر زاندرون دگر دید از اینگونه چندان شگفت که نتوان شمارش به سالی گرفت همه کام مهراج از بُد ز پیش که بیند همه پادشاهی خویش جهان پهلوان را ز هر سو که خواست همی گشت زینگونه سه سال راست به آزادیش نزد ضحاک شاه نبشتی همی نامه هر چند گاه به هر نامه صد لابه آراستی ببودنش پوزش همی خواستی اسدی توسی