بیهقی
تاریخ بیهقی | دفتر پنجم
حبس امیر محمد در مندیش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
و از خطاهای بزرگ که رفته بود پیش از آن که امیر مسعود از نشابور بهرات آمدی دانستند که سلطان چون میشنود و از غزنین اخبار میرسید که «لشکرها فراز میآید و جنگ را میسازند» و بزیادت مردم حاجتمند گشت و خاطر عالی خویش را هر جایی میبرد، رسولی نامزد کرد تا نزدیک على تکین رود، مردی سخت جَلد که وی را بوالقاسم رحّال گفتندی، و نامه نبشتند که «ما روی ببرادر داریم، اگر امیر درین جنگ با ما مساعدت کند چنانکه خود بنفس خویش حاضر آید و یا پسری فرستد با فوجی لشگرِ قویِ ساخته، چون کارها بمراد گردد ولایتی سخت با نام که برین جانب است آن بنام فرزندی ازان او کرده آید.» و ناصحان وی باز [نه] نموده بودند که غور و غایت این حدیث بزرگ است وعلى تگین بدین یک ناحیت باز نایستد و ویرا آرزوهای دیگر خیزد، چنانکه {ص۹۲} ناداده آمد یک ناحیت که خواست و چون خوارزمشاه آلتونتاش مَرد در سرِ على تگین شد و چغانیان غارت کرد، چنانکه پس از این در تاریخ سالها که رانم این حالها را شرح کنم. و دیگر سهو آن بود که ترکمانان را که مُسته خراسان بخورده بودند و سلطان ماضی ایشان را بشمشیر ببلخان کوه انداخته بود استمالت کردند و بخواندند تا زیادت لشکر باشد. و ایشان بیامدند، قزل و بوقه و کوکتاش و دیگر مقدمان، و خدمتی چند سره بکردند و آخر بیازردند و بسر عادت خویش که غارت بود باز شدند، چنانکه باز نمایم، تا سالاری چون تاش فراش و نواحی ری و جبال در سر ایشان شد و این تدبیر که نه باز نمودند که چند رنج رسید ارسلان جاذب را وغازی سپاہ سالار را تا آنگاه که آن ترکمانان را از خراسان بیرون کردند، و لا مردَّ لقضاء الله عزَّ ذکره. این ترکمانان بخدمت سلطان آمده بودند و وی خمارتاش حاجب را سپاہ سالار ایشان کرد. درین وقت بهرات رایش چنان افتاد که لشکر بمکران فرستد با سالاری محتشم تا بوالعسکر که بنشابور آمده بود از چند سال باز، گریخته از برادر، بمکران نشانده آید و عیسی مغرور عاصی را برکنده شود. پس بمشاورت آلتون تاش و سپاه سالار غازی راقتغمش جامه دار نامزد شد بسالاری این شغل با چهار هزار سوار {ص۹۳} درگاهی و سه هزار پیاده. و خمارتاش حاجب را نیز فرمودند تا این ترکمانان با وی رفتند چنانکه بر مثال جامه دار کار کنند که سالار وی است. و ایشان ساخته از هرات رفتند سوی مکران، و بوالعسکر با ایشان. او پس از گسیل کردن ایشان امیر عضدالدوله یوسف را گفت ای عم تو روزگاری آسوده بوده ای، و میگویند که والی قُصدار در این روزگار فترت بادی در سر کرده است، ترا سوی بُست باید رفت باغلامان خویش و بقصدار مقام کرد، تا هم قصداری بصلاح آید و خراج دوساله بفرستد و هم لشکر را که بمکران رفته اند قوتی بزرگ باشد بمقام کردن تو به قصدار ، امیر عضدالدوله یوسف گفت سخت صواب أمد، و فرمان خداوند راست بهر چه فرماید. سلطان مسعود او را بنواخت و خلعتی گرانمایه داد و گفت بمبارکی برو، و چون ما از بلخ حرکت کنیم سوی غزنین پس از نوروز، ترا بخواهیم چنانکه با ما تو برابر بغزنین رسی. وی از هرات برفت با غلامان خویش و هفت و هشت سرهنگ سلطانی با سواری پانصد سوی بست و زاولستان و قصدار. و شنودم بدر سُت که این سرهنگانرا پوشیده سلطان مسعود فرموده بود که گوش به یوسف میدارید چنانکه بجایی نتواند رفت. و نیز شنودم که طغرل حاجبش را بر وی در نهان مشرف کرده بودند تا انفاس یوسف میشمرد و هر چه رود باز مینماید، و آن ناجوانمرد این ضمان بکرد که او را چون فرزندی داشت بلکه عزیزتر. و یوسف را بدان بهانه فرستادند که گفتند باد سالاری در سر وی شده است و لشکر چشم سوى او کشیده، تا یک چندی از درگاه غایب باشد. بیهقی