عنصری بلخی
قصیده ها
شمارهٔ ۵۱ - قصیدهٔ شماره ۴۹: آمد ای شاه دوش ناگاهان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد ای شاه دوش ناگاهان فیلسوفی به نزد من مهمان پاک چون رای تو ز دوده سخن تیز چون تیغ تو گشاده زبان گفت با من زهر دری و شنید از کم و بیش آشکار و نهان از علوم کلام وز تفسیر از نجوم و طبایع حیوان هر چه پرسید دادمش پاسخ به حد طاقت و حد امکان گفت هر دانشی کزو جز وی ......................... گفتم او را که یک سخن بر جای پرسم از تو نکودهیش لسان پس بگو چیست آن سوار که هست از دلش مرکب و ز گل میدان پیش نرگس همی کند بازی گرد سنبل همی کند جولان گاه بر پرنیان کشد لشکر گاه بر ارغوان زند چوگان گفت کآری بلی بدین صفت است حلقه) زلف حطبه (؟) جانان گفتمش چیست آن سپیدی سیم سینه اندر بساخته به میان نرگس سوریش چو بادامی گرد او تیر و گرد تیر کمان گفت آن وصف چشم جانان است چشم آن ماهروی مشک افشان گفت پس چیست آنکه هستی او نپذیرد به نیستیش گمان ناپدیدی پدید و هستی نیست رامش جان و اندرو مرجان گفتمش کاین دهان یار من است ......................... گفت پس چیست آن دو تاریکی که بیار است روشنائی از آن بر سر بر بر و گریبانش دامنش در زمین فکنده کشان به درازی چو دهر در گردون به سیاهی چو عشق در هجران گفتم این وصف آن گیسوی است بوی چون مشک ، رنگ چون قطران گفت پس چیست آنکه روی زمین همه بگرفت از کران به کران راست چون روشنائی خورشید ............................ گفتم آن جاه صاحب الجیش است که گرفته ست طول و عرض جهان عنصری بلخی