عنصری بلخی
قصیده ها
شمارهٔ ۲۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی: جمال لفظ فزای و کمال معنی گیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جمال لفظ فزای و کمال معنی گیر به رسم تهنیت عید از آفرین امیر خدایگانی کز قوت خرد دل او بدست طبع نبودست هیچگونه اسیر یمین دولت خوانندش ، این چگونه بود که دست و دولت هر دو بدست اوست مشیر امین ملت خوانندش اینکه حافظ اوست همیشه حافظ امین به بهرچه خواهی گیر موفق است بفکرت کز آسمان یزدان چنان براند تقدیر کو کند تدبیر چو بنده از پس توفیق راند اندیشه موافق آید تدبیر بنده با تقدیر بزرگ و خرد خدای آفرید و دون خدای بزرگ همت شاهست و هر چه هست صغیر ز خیر همت او را هزار اثر بیشست بزیر هر اثری صد هزار چرخ اثیر که هر یکی بکفایت بدین و ملک اندر همی نماید فعل و همی کند تأثیر ثناش جستم و گفتم تصرفی نکنم درو بلفظ و معانیش را کنم تفسیر بغور ناشده گم گشت در حواشی او کلام و هر چه درو اندر از قلیل و کثیر کنی سؤال که توقیر چیست خدمت او بحق رسیدن باشد هر آینه توقیر بخدمتش برس ار آرزوست توقیرت که هر که ماند ز توقیر ماند در تقصیر چو دید دشمن نگذاردش که پیش آید ز نوک نیزه به تیغ و ز نوک تیغ به تیر چنان رود بعدو تیرهای او گویی بجای پیکان دارند دیده های بصیر خدایگانی چشمست و رسم او بصرست چگونه فایده یابد کسی ز چشم ضریر هر آنچه گرد کند دشمنش ، غنیمت اوست هزار دیده چرا رنج بیند او بر خیر بویر ناید کس را بزرگ همت او که همتش ز بزرگی نگنجد اندر ویر مگر صلابتش از معجزات داودست که باشد آهن و فولاد پیش او چو خمیر چنان رود بهمه کار عزم او گویی ستاره بر فلک از عزم او گرفت مسیر حریر پوشد از یاد مدح شاه جهان حروف شعر چو من مدح او کنم تحریر همی نویسم و از حرص آفرینش قلم همی سراید گویی همان سخن بصریر ضعیف ناشده در خدمتش قوی کی شد هلال ناشده مه کی شدست بدر منیر بنور و جود کجا رای و دست او باشد چه خیزد از فلک و آفتاب و ابر مطیر همیشه از نفر او نفیر دارد کفر کس از نشاط و فزونی نیوفتد بنفیر بسود چندان در تاختن جناغ خدنگ که بی منازع دارند بندگانش سریر بکشت چندان کس چون مراد جنگ آمد بجنگ پیش نیایدش نه جوان و نه پیر خدای فایدۀ مهرش اندر آب نهاد کز آب زنده بود خلق و ز آب نیست گزیر اگر چه قوّت شیرست بدسگالش را ز بیم او نرود جز بعادت نخجیر ز حق او که بگسترد در همه عالم بقصه کس نبرد نام باطل و تزویر هزار عذر نهد تا جفا نباید کرد بیک نفس نکند باز در وفا تأخیر نصیب شاهان از وسع دستگاه و حشر چو خواب نیکو بود و نصیب او تعبیر بزرگواران چون نفع خدمتش دیدند طلب نکرد کسی نیز در جهان اکسیر ز چیرگی و صبوری و نیک تدبیری نه یار جوید هرگز نه رازدار و وزیر بقای شاه جهان باد تا جهان باشد چنانکه هست ازو دین و ملک را تیسیر مراد حاصل و دولت فزون و بخت بکام فلک مساعد و دل خرّم و خدای نصیر عنصری بلخی