عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۵۴۱: صنمی که غمزهٔ او، به صف بلا نشسته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صنمی که غمزهٔ او، به صف بلا نشسته به هوای دل مسیحا، به ره فنا نشسته چو رسی به تربت من، مفشان به ناز دامن که غبار درد و حسرت، به مزار ما نشسته شود آشکار فردا، که به راه وعدهٔ او ز غم بهشت و دوزخ، ز جهان جدا نشسته ز ره وفا در این کو، که گذشته دامن افشان که غبار کوچهٔ ما، بر توتیا نشسته ز دعا چه کار جویم، که میان تنگدستان به هزار نامرادی، اثر دعا نشسته روم از جهان و شادم، که به راه ما قیامت ز خیال غمزهٔ تو، حشم بلا نشسته تو و بزم عیش عرفی، من و کوچه ای که هر سو سر خون چکان فتاده، دل بینوا نشسته عرفی شیرازی