عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۷۱: کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم از آن در خوشدلی هم، خویش را دلتنگ می بینم به راه عشق هر کس کوششی دارد به غیر من که دایم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود مدام این شیشه را در گفت و گو با سنگ می بینم همین غم ها به عهد جهل بود اما نمی دیدم همان شد کان جفا از دانش و فرهنگ می بینم تو حق می بینی و من هم ای حکیم، این جنگ بی سود است تو خاصیت ز گوهر بینی و من رنگ می بینم نقاب از چهره تا افکنده ای، خورشید تابانم ز شرم بی نقابی با قضا در جنگ می بینم نمی دانم که عرفی را چه معنی می خلد در دل که بازش های های گریه هر آهنگ می بینم عرفی شیرازی