عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۸۳: چون آمد جان به لب، زانگونه شد محو تماشایش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون آمد جان به لب، زانگونه شد محو تماشایش که تا صبح قیامت، بر لب از حیرت، بود جایش فلک ما بی غمان را ره دهد در جلوه گاه او رود پرهیز گویان پیش پیش قد رعنایش به چشم مردمان از ضعف تن بنمایم و شادم که بی تابانه هر جا می توان زد بوسه بر پایش بپوشید ای ملایک چشم تا دل ها به جا ماند که باز از چهره یکسو می کند جعد سمن سایش چو یار از بهر جان، عرفی، قدم ساید به بالینم به دشواری دهم جان، تا کنم گرم تقاضایش عرفی شیرازی