عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۳۰۱: بسی در کوفتم تا یک خبر از می فروش آمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بسی در کوفتم تا یک خبر از می فروش آمد عجب کز آبروی سرو من یک دل به جوش آمد به میدان شهادت می برند اینک به صد ذوقم بشارت ها که از خاک شهیدانم به گوش آمد ازین عهد شباب تیز رو آسایشی بستان که امشب یأس می آید اگر امید دوش آمد دل شوریده ای دارم که هر گه بهر تسکینش نصیحت را فرستادم پرشان و خموش آمد خدایا کشته گان عشق را گنج دو عالم ده که اینک در قیامت زخم ما لذت فروش آمد ندانم سلسبیلم داد یا کوثر، نمی دانم که ساقی ریخت آبی در دلم کاتش به جوش آمد دگر هنگامهٔ آشوب، صد جا چیده می بینم مگر از بادهٔ حیرت، دل عرفی به هوش آمد عرفی شیرازی