عرفی شیرازی
قصیده ها
شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین اکبرشاه: ای دل معنی سرشتت راز دان آفتاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای دل معنی سرشتت راز دان آفتاب تا ابد بر خوان دولت میهمان آفتاب بر کمال دولتت هر کس که بیند بنگرد از شراب تربیت رطل گران آفتاب دولت جمشید همدوشی کند با دولتت گر تواند سایه بودن هم عنان آفتاب طوطی نطقم چو در مدحت شکرخائی کند آب گرم از ذوق گردد در دهان آفتاب تا لوای دولتت را نگذراند از اوج عرش اهل معنی را نشد معلوم شان آفتاب کاروان سالارشاهان آفتاب آمد ولی چون تو ناید یوسفی در کاروان آفتاب دهر سر کش رام شد در زیر ران دولتت چون سمند آسمان در زیر ران آفتاب هم چو شمعی کان بر افروزند از شمع دگر از یکی نور است جان شاه و جان آفتاب فیض می تابد زرویت چون نتابد کز ازل گوهرت را پرورش داد است کان آفتاب سجده گاه هفت اقلیم است مسند گاه تو قبله هفت آسمان است آسمان آفتاب بسکه عکس آفتاب دیده در دل آسمان کرده نام سینه اش آئینه دان آفتاب هر کجا آماج گاه طلعتت آماده کرد می جهد تیر سعادت از کمان آفتاب گر همای آفتاب آرامگه می داشتی جای اکبر شاه بودی آشیان آفتاب وصف شاه از بی کس چون من کجا لایق شود هر چه کردم نقل کردم از زبان آفتاب گرچه سیر آفتاب اندر جهان ظاهر است باطن شاه است در معنی زبان آفتاب گر پس از قرنی بود سعدین را با هم قران چون بود هر صبحدم باشد قران آفتاب حکم خورشید است و حکم شه که در معنی یکیست روزگار دولت شاه و زمان آفتاب دمبدم چون ماه نو نور رخش افزون شود هر که پیشانی نهد بر آستان آفتاب دیده از عینک چنان نظاره اشیا کند همچنان بیند دلت راز نهان آفتاب مدح خورشید و ثنای شه کند عرفی مدام کز مریدان شه است و عاشقان آفتاب در مزین رشته گوهر طرازان وجود گوهر ذات تو آذین دکان آفتاب هر که مهر آفتابش جوشد از سرتا قدم نور بارد از سراپایش بسان آفتاب تا کند گردش عیان راز نهان آسمان تا دهد زیب جهان حسن عیان آفتاب وقف دولت باد سر لایزال آسمان نور چشمت باد حسن جاودان آفتاب مایه اخلاص من خاطر نشان شاه باد همچنان کاخلاص شه خاطر نشان آفتاب بر سر شه سایه افکن چون شود بال هما چون پر خفاش گردد سایه بان آفتاب گر بدان غایت که شه بشناسدش باید شناخت از مسیحا هم مجو نام و نشان آفتاب آسمان داند که چون شاه جهان هرگز نبود قدردان آفتاب اندر زمان آفتاب عرفی شیرازی