عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۱۶۸: بندهٔ دل شوم که او، خون فراغ می خورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بندهٔ دل شوم که او، خون فراغ می خورد خدمت درد می کند، نعمت داغ می خورد طوبی و خلد عافیت، می نخرم به مشت خس زان که تذرو این چمن، طمعهٔ زاغ می خورد از چمنی نمی برد، نعمت برگزیده را آن که وظیفهٔ ثمر، از همه باغ می خورد بی ادبی است موسی ام، ره بدهی به طور خود کو لب شعله می گزد، شمع و چراغ می خورد این چمن محبت است، الحذر ای بهشتیان بوی گل بهشت ما، مغز دماغ می خورد عرفی تشنه را ز من، مژده که گر نایستد آب حیات از کف، خضر سراغ می خورد عرفی شیرازی