عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۶: بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز تا در هر باغ نگشادیم رضوان بر نخاست عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست بی نیازی کن که گرد کوچه ی افتادگی دام را دریوزه تا نگرفت انسان بر نخاست تا دل تحت الثری از کشتگان عشق سوخت لیک دردی از شهادت های انسان بر نخاست شد به اوج غم بسی رد و بدل عرفی نهاد کین محیط از موج سالم بود، طوفان بر نخاست عرفی شیرازی