شیخ فخرالدین عراقی
قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - ایضاله
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای باد برو، اگر توانی برخیز سبک، مکن گرانی بگذر سحری به کون جانان دریاب حیات جاودانی باری تو نه ای چو من مقید از وی به چه عذر باز مانی؟ خاک در او ببوس و از ماش خدمت برسان، چنان که دانی دارم به تو من توقع اینک چون خدمت من بدو رسانی گر هیچ مجال نطق یابی گویی به زبان بی زبانی: ما تشنه و آب زندگانی در جوی تو رایگان، تو دانی با ما نظر عنایت، ای دوست، گر بهتر ازین کنی توانی آن دل که به بوی تو همی زیست اینک به تو داد زندگانی زنده شوم ار ز باغ وصلت بویی به مشام من رسانی بی تو نفسی نیم خوش و شاد بی من تو خوشی و شادمانی چون نیست مرا لب تو روزی چه سود ز عمر و زندگانی؟ بنمای رخت، که جان فشانم ای آنکه مرا چو جان نهانی خوشتر بود از حیات صد بار در پیش رخ تو جان فشانی مگذار دلم به دست تیمار آخر نه تو در میان آنی؟ تقصیر نمی کند غم تو غم می خوردم به رایگانی با اینهمه، هم غم تو ما را خوشتر ز هزار شادمانی از یاد لب تو عاشقان را هر لحظه هزار کامرانی جانهات فدا، که از لطافت آسایش صدهزار جانی هر وصف که در ضمیرم آید چون درنگرم ورای آنی عاجز شدم از بیان وصفت زیرا که تو برتر از بیانی حال من ناتوان تو دانی گر بهتر ازین کنی توانی آن دل که به بوت زنده می بود اینک به تو داد زندگانی تن ماند کنون و نیم جانی آن هم چو غمت، چنان که دانی بی روی تو نیستم خوش و شاد بی تو چه خوشی و شادمانی؟ بی تو سر زندگی ندارم بی تو چه خوشی و شادمانی؟ شیخ فخرالدین عراقی