شیخ فخرالدین عراقی
قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در توحید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای جلالت فرش عزت جاودان انداخته عکس نورت تابشی بر کن فکان انداخته نقشبند فطرتت نقش جهان انگیخته بر بساط لامکان شکل مکان انداخته چیست عالم؟ نیم ذره در فضای کبریات آفتاب قدرتت تابی بر آن انداخته کیست جان؟ از عکس انوار جمالت تابشی چیست تن؟ خاکی درو آب روان انداخته تا شود سیراب ز آب معرفت هر دم گیا فیض مهرت قطره ای در کشت جان انداخته کرده عکس روی تو آیینهٔ دل گلشنی بلبل جان غلغلی در گلستان انداخته یک نظر کرده خروش از عالمی برخاسته یک سخن گفته غریوی در جهان انداخته ز استماع آن سخن مستان عشقت صبح وار جامه پاره کرده و جان در میان انداخته ز آرزوی قرب تو مرغان قدسی هر نفس های و هوی فتنه ای در آشیان انداخته آفتاب جذبهٔ تو شبنم اشباح را در زمانی از زمین تا آسمان انداخته تا دهد از تو نشانی بی نشان آدمی در مثال ذات تو وصف نشان انداخته تا به نور روی تو بیند جمال روی تو در دو چشمش نور تو کحل عیان انداخته برکشیده بهر مشتی خاک ایوان جهان بر بساطش نه سماط و هشت خوان انداخته باد سلطان جلالت در نوشته فرش کون سنگ بطلان در سرای انس و جان انداخته در فضای لایزالی کوس قدوسی زده گوی در میدان وحدت جاودان انداخته نور قدست خرمن چون و چرایی سوخته خنجر وصفت سر وهم و بیان انداخته کم زند تا لاف توحید تو هر کس، غیرتت بر سر دار ملامت ریسمان انداخته خود که باشد ذره تا دعوی خورشیدی کند؟ هیچ دیدی قطره دریا در دهان انداخته؟ در حقیقت هستی عالم خیالی بیش نیست وین خیالی چند ما را در گمان انداخته کی به انوار تو بینم آخر این ذرات را؟ باز در کتم تو آری هم چنان انداخته؟ کی به میدان تو یابم این دو سه گوی جهان در خم چوگان وحدت ناگهان انداخته؟ هم ببینم عاقبت این کشتی افلاک را موج دریای ظهورت بادبان انداخته ای خوش ار بینیم بی ما گوهر بحر بقات کشتی ما در محیط بیکران انداخته غرق دریا حیاتیم و چو دریا خشک لب دم به دم از تشنگی بر لب زبان انداخته ذره ای خاکیم حیران در هوای مهر تو در سر از سودات شوری در جهان انداخته تا مگر یابیم از عشق تو بوی زندگی خویشتن را در میان کشتگان انداخته یک نظر کرده به مشتاقان ز روی دوستی در سر هریک ز عشقت صد فغان انداخته زان نظر مسکین عراقی را حیاتی بخش نیز چند باشد مرده ای در خاکدان انداخته؟ شیخ فخرالدین عراقی