شیخ فخرالدین عراقی
قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیم کار خود چون زلف خوبان در هم و برهم زنیم از سر مستی همه دریای هستی بر کشیم فارغ آییم از خود و هر دو جهان را کم زنیم بگسلیم از هم طناب خیمهٔ هفت آسمان خیمهٔ همت ورای نیلگون طارم زنیم لایق میدان ما چون نیست نه گوی فلک شاید ار چوگان زلف یار خم در خم زنیم جام کیخسرو به کف داریم پس شاید که ما دم به دم در بزم وصل یار جام جم زنیم چون درآید از در او، در پایش اندازیم سر دست در زلف درازش گاه گاهی هم زنیم خاک روییم از سر کویش به جاروب وفا ور بماند گردکی، از دیده او را نم زنیم پای چون روح القدس بر دیدهٔ صورت نهیم آتشی از سوز دل در سنگر آدم زنیم خرمن هستی به باد بی نیازی در دهیم دست در فتراک صاحب همت اعظم زنیم شیخ ربانی بهاء الحق والدین آنکه ما بوسه بر خاک درش چون قدسیان هر دم زنیم شیخ فخرالدین عراقی