شیخ فخرالدین عراقی
غزلیات
غزل شماره ۱۶۱: دل گم شد، ازو نشان نیابم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل گم شد، ازو نشان نیابم آن گم شده در جهان نیابم زان یوسف گم شده به عالم پیدا و نهان نشان نیابم تا گوهر شب چراغ گم شد ره بر در دوستان نیابم تا بلبل خوشنوای گم شد بوی گل و بوستان نیابم تا آب حیات رفت از جوی عیش خوش جاودان نیابم سرمایه برفت و سود جویم زان است که جز زیان نیابم آن یوسف خویش را چه جویم؟ چون در چه کن فکان نیابم هم بر در دوست باشد آرام از خود به جز این گمان نیابم بر خاک درش چرا ننالم ؟ چاره به جز از فغان نیابم چون جانش عزیز دارم، آری دل، کز غم او امان نیابم تا بر من دلشده بگرید یک مشفق مهربان نیابم تا یک نفسی مرا بود یار یک یار درین زمان نیابم یاری ده خویشتن درین حال جز دیدهٔ خون فشان نیابم بر خوان جهان چه می نشینم؟ چون لقمه جز استخوان نیابم بی حاصل ازین دکان بخیزم نقدی چو درین دکان نیابم خواهم که شوم به بام عالم چه چاره، چو نردبان نیابم خواهم که کشم ز چه عراقی افسوس که ریسمان نیابم! شیخ فخرالدین عراقی