شیخ فخرالدین عراقی
غزلیات
غزل شماره ۵۸: امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
امروز مرا در دل جز یار نمی گنجد تنگ است، از آن در وی اغیار نمی گنجد در دیدهٔ پر آبم جز یار نمی آید وندر دلم از مستی جز یار نمی گنجد با این همه هم شادم کاندر دل تنگ من غم چاره نمی یابد، تیمار نمی گنجد جان در تنم ار بی دوست هربار نمی گنجد از غایت تنگ آمد کین بار نمی گنجد کو جام می عشقش؟ تا مست شوم زیراک: در بزم وصال او هشیار نمی گنجد کو دام سر زلفش؟ تا صید کند دل را کاندر خم زلف او دلدار نمی گنجد چون طره برافشاند این روی بپوشاند جایی که یقین آید پندار نمی گنجد عشقش چو درون تازد جان حجره بپردازد آنجا که وطن سازد دیار نمی گنجد این قطرهٔ خون تا یافت از خاک درش بویی از شادی آن در پوست چون نار نمی گنجد غم گرچه خورد جانم، هم غم نخورم زیراک: اندر حرم جانان غمخوار نمی گنجد تحفه بر دل بردم جان و تن و دین و هوش دل گفت: برو، کانجا هر چار نمی گنجد خواهی که درآیی تو، بگذار عراقی را کاندر حرم جانان جز یار نمی گنجد شیخ فخرالدین عراقی