عبید زاکانی
قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - ایضا در مدح شاه شیخ ابواسحاق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد در او نشیمن ناهید تیر و کیوان کرد به دست قدرت چوگان حکم و گوی سپهر میان عرصهٔ میدان صنع گردان کرد نشاند شعلهٔ خورشید در خزانهٔ شب چراغ ماه ز قندیل مهر تابان کرد به دار شش جهت انداخت مهرهٔ ایام محل نامیه در چار طاق ارکان کرد ارادتش به عطا جسم را روان بخشید مشیتش به کرم خاکرا سخندان کرد ز بهر کوکبهٔ حادثات تقدیرش هزار شعبه در کائنات پنهان کرد ز بامداد ازل تا به انقراض ابد زمام ملک به فرمان شاه ایران کرد جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق که آسمان لقبش پادشاه و سلطان کرد قضا شکوه قدرقدرتی که فرمانش به هرچه رفت قضا امتحان فرمان کرد خجسته قبهٔ قدرش به زیر سایهٔ جود حمایت مه تابان و مهر رخشان کرد به هیچ دور چنین تاج بخش چشم فلک ندید اگرچه بسی گرد خاک دوران کرد حریم دایرهٔ امن شد چو صید حرم هرآنکه عزم در خسرو جهانبان کرد کفش چوکار جهانرا حوالت بد و نیک به تیغ تیز رو و کلک عنبرافشان کرد هرآن قضیه که مشکل نمود سهل آمد هر آنحدیث که دشوار بود آسان کرد ز عدل شاه سر خود چو مار کوفته یافت کسیکه خانهٔ موری به ظلم ویران کرد حدیث خسرو پرویز آن مثل دارد که دیو را هوس منصب سلیمان کرد تو عین معجز سلطان نگر که با سلطان هرآنکه دعوی عصیان و قصد کفران کرد هنوز پای نیاورده در رکاب غرور عنان زنان به جهنم رکاب رنجان کرد جهان پناها اقبال تا به روز شمار چو بندگان تو با حضرت تو پیمان کرد از آنزمانکه کمان تو کرد پشتی عدل ستم چویا و گیان روی در بیابان کرد چو قهر و لطف تو در کاینات کرد اثر در آن زمان که جهان را خدای بنیان کرد قضا ز شعلهٔ آن آتش جهنم ساخت قدر ز قطرهٔ این عین آب حیوان کرد به عهد عدل تو در پیچ و تاب ماند کسی که همچو زلف بتان خاطری پریشان کرد بلند نام تو هرجا که رفت تحسین یافت کریم نفس تو با هرکه هست احسان کرد جهان به کام تو و دوستان جاه تو باد که دشمنان ترا تیر چرخ قربان کرد بقای عمر تو چندانکه تا به روز شمار حساب صد یک آنرا شمار نتوان کرد عبید زاکانی